در كتابهاى شيعه نيز رواياتى در اين باب وجود دارد؛ اما با بررسى تك تك آنها متوجه خواهيم شد كه اين روايات نه تنها روابط دوستانه ميان امير مؤمنان عليه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمىكند؛ بلكه نشاندهنده روابط زورمدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مى باشد. مرحوم كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب كافى اين روايات را نقل مىكند:
هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه عمر بن الخطاب از امّكلثوم خواستگارى كرد، اميرمؤمنان به او فرمود: امّكلثوم خردسال است. امام صادق مىفرمايد: عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت: من چگونه ام، آيا مشكلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگارى كردم، دست رد بر سينهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد، هيچ كرامتى را براى شما نمىگذارم؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم، دو شاهد بر مىانگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد. عباس به به نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مى گويند: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرد پرسيدم كه در كجا عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هر جا كه بخواهد مىتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى كه عمر مُرد، علي عليه السلام به نزد امّكلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
سليمان بن خالد مىگويد: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرده پرسيدم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد يا هر جا كه دلش خواست؟ امام عليه السلام فرمود: هر جا كه دلش مىخواهد، سپس فرمود: هنگامى كه عمر از دنيا رفت، امام علي عليه السلام دست امّكلثوم را گرفت و به خانهاش آورد. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش. 4. عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه. از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج امّكلثوم پرسيدند، حضرت فرمود: او ناموسى است كه از ما غصب كردهاند. (طبق يك معنى؛ اما طبق ترجمه ديگر، اصل ازدواج زير سؤال مى رود؛ يعنى او زنى است كه به بهانه او ما را تحت فشار قرار مى دهند؛ نكته قابل توجه اين است كه حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند ذلك فرج غصب منا؛ بلكه خود را مغصوب معرفى كردهاند و فرمودهاند غصبناه، و يا غصبنا عليه كه در مصادر ديگر شيعه و مصادر سنى به نقل از شيعه اين چنين آمده است، و معنى غصبنا، آن است كه ما مغصوب شديم و نه آن فرج) الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش. اولاً: همان طور كه پيش از اين گذشت، از اين روايات استفاده نمىشود كه امّكلثوم اشاره شده در اين روايات و ديگر روايات شيعيان، همان امّكلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام از حضرت زهرا سلام الله عليها بوده يا امّكلثوم دختر ابوبكر و يا امّكلثوم از ديگر زنان امير مؤمنان عليه السلام؛ بلكه هر سه احتمال وجود دارد. ثانياً: اهل سنت هرگز به اين روايات استدلال نخواهند كرد؛ زيرا با كنارهم قرار دادن اين روايات، حتى بر فرض وقوع اين ازدواج، هيچ خدمتى به حسن روابط بين امام علي عليه السلام و عمر بن الخطاب نمىكند؛ بلكه سوء روابط را ثابت مىكند؛ زيرا حد اكثر چيزى كه اين روايات ثابت مىكنند، ازدواج با تهديد و ارعاب؛ آنهم با دختر خردسالى بوده است كه نه خودش به اين ازدواج راضى بوده و نه پدرش. آيا چنين ازدواجى مىتواند براى عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مىتواند دلالت بر صميميت و دوستى ميان خليفه دوم و اميرمؤمنان داشته باشد؟ سيد مرتضى علم الهدى در اين باره مىگويد: فأما انكاحه عليه السلام إياها، فقد ذكرنا في كتابنا الشافي، الجواب عن هذا الباب مشروحا، وبينا انه عليه السلام ما أجاب عمر إلى انكاح بنته إلا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة بعد كلام طويل مأثور.... والذي يجب أن يعتمد في نكاح أم كلثوم، أن هذا النكاح لم يكن عن اختيار ولا إيثار، ولكن بعد مراجعة ومدافعة كادت تفضي إلى المخارجة والمجاهرة.... وقد تبيح الضرورة أكل الميتة وشرب الخمر، فما العجب مما هو دونها؟ اما در باره به ازدواج در آوردن امّكلثوم، براى عمر؛ ما در كتاب شافى پاسخ از اين مطلب را به صورت مفصل آورده و بيان كردهايم كه آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهديد و تكرار اين درخواست و درگيرى، پس از سخنى طولانى كه در روايات آمده است.... آنچه كه در ازدواج امّكلثوم مورد توجه بايد قرار گيرد، اين است كه اين ازدواج از روى اختيار و ميل نبوده و پس از تكرار درخواست و زورگويى كه نزديك بود به درگيرى آشكارا بيانجامد صورت گرفت.... و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشيدن شراب را جايز مى كند؛ چه رسد به چيزى كه كمتر از آن است. المرتضي علم الهدي، أبو القاسم علي بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليه السلام (متوفاي436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3 ص 149، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.
در كتابهاى شيعه نيز رواياتى در اين باب وجود دارد؛ اما با بررسى تك تك آنها متوجه خواهيم شد كه اين روايات نه تنها روابط دوستانه ميان امير مؤمنان عليه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمىكند؛ بلكه نشاندهنده روابط زورمدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مى باشد. مرحوم كلينى رضوان الله تعالى عليه در كتاب كافى اين روايات را نقل مىكند:
هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه عمر بن الخطاب از امّكلثوم خواستگارى كرد، اميرمؤمنان به او فرمود: امّكلثوم خردسال است. امام صادق مىفرمايد: عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت: من چگونه ام، آيا مشكلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگارى كردم، دست رد بر سينهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد، هيچ كرامتى را براى شما نمىگذارم؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم، دو شاهد بر مىانگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد. عباس به به نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مى گويند: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرد پرسيدم كه در كجا عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هر جا كه بخواهد مىتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى كه عمر مُرد، علي عليه السلام به نزد امّكلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
سليمان بن خالد مىگويد: از امام صادق عليه السلام در باره زنى كه شوهرش مرده پرسيدم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد يا هر جا كه دلش خواست؟ امام عليه السلام فرمود: هر جا كه دلش مىخواهد، سپس فرمود: هنگامى كه عمر از دنيا رفت، امام علي عليه السلام دست امّكلثوم را گرفت و به خانهاش آورد. الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 6 ص 115، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش. 4. عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه. از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج امّكلثوم پرسيدند، حضرت فرمود: او ناموسى است كه از ما غصب كردهاند. (طبق يك معنى؛ اما طبق ترجمه ديگر، اصل ازدواج زير سؤال مى رود؛ يعنى او زنى است كه به بهانه او ما را تحت فشار قرار مى دهند؛ نكته قابل توجه اين است كه حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند ذلك فرج غصب منا؛ بلكه خود را مغصوب معرفى كردهاند و فرمودهاند غصبناه، و يا غصبنا عليه كه در مصادر ديگر شيعه و مصادر سنى به نقل از شيعه اين چنين آمده است، و معنى غصبنا، آن است كه ما مغصوب شديم و نه آن فرج) الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 5 ص 346، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش. اولاً: همان طور كه پيش از اين گذشت، از اين روايات استفاده نمىشود كه امّكلثوم اشاره شده در اين روايات و ديگر روايات شيعيان، همان امّكلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام از حضرت زهرا سلام الله عليها بوده يا امّكلثوم دختر ابوبكر و يا امّكلثوم از ديگر زنان امير مؤمنان عليه السلام؛ بلكه هر سه احتمال وجود دارد. ثانياً: اهل سنت هرگز به اين روايات استدلال نخواهند كرد؛ زيرا با كنارهم قرار دادن اين روايات، حتى بر فرض وقوع اين ازدواج، هيچ خدمتى به حسن روابط بين امام علي عليه السلام و عمر بن الخطاب نمىكند؛ بلكه سوء روابط را ثابت مىكند؛ زيرا حد اكثر چيزى كه اين روايات ثابت مىكنند، ازدواج با تهديد و ارعاب؛ آنهم با دختر خردسالى بوده است كه نه خودش به اين ازدواج راضى بوده و نه پدرش. آيا چنين ازدواجى مىتواند براى عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مىتواند دلالت بر صميميت و دوستى ميان خليفه دوم و اميرمؤمنان داشته باشد؟ سيد مرتضى علم الهدى در اين باره مىگويد: فأما انكاحه عليه السلام إياها، فقد ذكرنا في كتابنا الشافي، الجواب عن هذا الباب مشروحا، وبينا انه عليه السلام ما أجاب عمر إلى انكاح بنته إلا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة بعد كلام طويل مأثور.... والذي يجب أن يعتمد في نكاح أم كلثوم، أن هذا النكاح لم يكن عن اختيار ولا إيثار، ولكن بعد مراجعة ومدافعة كادت تفضي إلى المخارجة والمجاهرة.... وقد تبيح الضرورة أكل الميتة وشرب الخمر، فما العجب مما هو دونها؟ اما در باره به ازدواج در آوردن امّكلثوم، براى عمر؛ ما در كتاب شافى پاسخ از اين مطلب را به صورت مفصل آورده و بيان كردهايم كه آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهديد و تكرار اين درخواست و درگيرى، پس از سخنى طولانى كه در روايات آمده است.... آنچه كه در ازدواج امّكلثوم مورد توجه بايد قرار گيرد، اين است كه اين ازدواج از روى اختيار و ميل نبوده و پس از تكرار درخواست و زورگويى كه نزديك بود به درگيرى آشكارا بيانجامد صورت گرفت.... و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشيدن شراب را جايز مى كند؛ چه رسد به چيزى كه كمتر از آن است. المرتضي علم الهدي، أبو القاسم علي بن الحسين بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهيم بن الإمام موسى الكاظم عليه السلام (متوفاي436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3 ص 149، تحقيق: تقديم: السيد أحمد الحسيني / إعداد: السيد مهدي الرجائي، ناشر: دار القرآن الكريم – قم، 1405هـ.
شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه در اين باره مىگويد: ثم إنه لو صح لكان له وجهان لا ينافيان مذهب الشيعة في ضلال المتقدمين على أمير المؤمنين عليه السلام: أحدهما: أن النكاح إنما هو على ظاهر الإسلام الذي هو: الشهادتان، والصلاة إلى الكعبة، والاقرار بجملة الشريعة. وإن كان الأفضل مناكحة من يعتقد الإيمان، وترك مناكحة من ضم إلى ظاهر الإسلام ضلالا لا يخرجه عن الإسلام، إلا أن الضرورة متى قادت إلى مناكحة الضال مع إظهاره كلمة الإسلام زالت الكراهة من ذلك، وساغ ما لم يكن بمستحب مع الاختيار. وأمير المؤمنين عليه السلام كان محتاجا إلى التأليف وحقن الدماء، ورأي أنه إن بلغ مبلغ عمر عما رغب فيه من مناكحته ابنته أثر ذلك الفساد في الدين والدنيا، وأنه إن أجاب إليه أعقب صلاحا في الأمرين، فأجابه إلى ملتمسه لما ذكرناه. والوجه الآخر: أن مناكحة الضال - كجحد الإمامة، وادعائها لمن لا يستحقها - حرام، إلا أن يخاف الإنسان على دينه ودمه، فيجوز له ذلك، كما يجوز له إظهار كلمة الكفر المضاد لكلمة الإيمان، وكما يحل له أكل الميتة والدم ولحم الخنزير عند الضرورات، وإن كان ذلك محرما مع الاختيار. وأمير المؤمنين عليه السلام كان مضطرا إلى مناكحة الرجل لأنه يهدده ويواعده، فلم يأمنه أمير المؤمنين عليه السلام على نفسه وشيعته، فأجابه إلى ذلك ضرورة كما قلنا إن الضرورة تشرع إظهار كلمة الكفر، قال تعالى: (إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ ). اين ازدواج، اگر صحيح باشد، دو توجيه دارد كه با مذهب شيعه در باره گمراهى افرادى كه پيش از اميرمؤمنان بودند سازگار است: 1. شرط ازدواج، اسلام ظاهرى است كه شهادتين و نماز به سوى قبله و اقرار كردن به مجموعه شرايع است؛ اگر چه سزاوارتر است كه تنها با كسى كه مومن است، وصلت صورت گيرد و با كسى كه به ظاهر مسلمان است و گمراهى كه سبب خروج او از اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود؛ اما هر زمان كه ضرورت اقتضا داشت كه با چنين گمراهى، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجى صورت گيرد، كراهت از بين رفته و اين كار جايز مى شود؛ و كارى كه در زمان اختيار مستحب نبود، در زمان اضطرار، جايز مى شود. اميرمؤمنان در آن زمان، احتياج داشتند كه جان ها را حفظ كرده و نزديكى ايجاد كنند. و چنين ديد كه اگر همانند عمر، در خواسته اى كه او مطرح كرده به اين عنوان كه با دختر علي ازدواج كند، پافشارى نمايد (و دختر خويش را به او ندهد) اين مطلب فساد دينى و دنيوى خواهد داشت؛ و اگر اين كار را قبول كند، سبب صلاح دينى و دنيوى خواهد بود؛ به همين سبب بود كه خواسته او را برآورده كرد. 2. ادعا كنيم كه ازدواج با گمراهى كه امامت را منكر شده و آن را حق كسى مىداند كه مستحق آن نيست، حرام است؛ اما حتى طبق اين فرض نيز زمانى كه انسان بر جان و دين خويش بيمناك باشد، مى تواند اين كار را انجام دهد؛ همانطور كه در زمان تقيه مى تواند سخن شرك كه منافات با توحيد دارد، بر زبان آورد؛ و همانطور كه خوردن مردار و گوشت خوك در زمان ضرورت جايز است؛ با اينكه در زمان اختيار حرام بوده است. اميرمؤمنان در اين زمان مضطر به قبول ازدواج امّكلثوم با عمر شدند؛ زيرا او حضرت را تهديد كرده و به همين سبب اميرمؤمنان بر جان خويش و شيعيان بيمناك بودند؛ و به همين سبب از روى ضرورت، خواسته او را پذيرفتند؛ همانطور كه ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرك آلود مى شود. خداوند در قرآن فرموده است «مگر افرادى كه (به خاطر ستم ديگران) مجبور به انجام كارى شده و قلب آنها با ايمان، محكم شده باشد » الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، المسائل السروية، ص 92 ـ 93، تحقيق: صائب عبد الحميد، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993م. و در كتاب المسائل العبكرية مىنويسد: وبالجملة إنّ مناكحة الضّال قد وجدت من الأنبياء عليهم السلام عملا وعرضاً ودعاءً، ولم يمنع من ذالك ضلالهم، ولا أوجب موالاة الأنبياء لهم، ولا دل علي ذلك. ألا تري أن النبي صلي الله عليه وآله قد أنكح ابنتيه برجلين كافرين، وهما عُتبة بن أبي لهب وأبو العاص بن الرّبيع، ولم يقض ذلك بضلاله صلي الله عليه وآله ولا هداهما، ولا منعت المناكحة بينها من براءة منهما في الدين. وقد قال الله تعالي مخبراً عن لوط عليه السلام: « يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُم» فعرض بناته علي الكفّار من قومه، وقد اذن الله في إهلاكهم، ولم يقض ذلك بولايته لهم، ولا منع من عداوتهم في الدين. و قد اقرّ رسول الله المنافقين علي نكاح المؤمنات، وأقرّ المؤمنين علي نكاح المنافقات، ولم يمنع ذلك من تباين الفريقين في الدّين. ازدواج با گمراه، توسط انبيا به صورت عملى با گمراه ازدواج كرده و عده اى (از مومنين) را به ازدواج گمراهان در آورده و گاهى نيز به اين كار دعوت كردهاند؛ و گمراهى آنان سبب جلوگيرى از اين ازدواج ها نشد؛ و نيز سبب نگشت كه انبيا آنان را دوست داشته باشند؛ و حتى دلالت بر اين مطلب نيز نمىكند! آيا نمى بينيد كه پيامبر دو دختر خويش را به ازدواج دو كافر، يعنى عتبة بن أبى لهب و أبوالعاص بن ربيع در آورد؛ اما اين كار منجر به گمراهى پيامبر يا هدايت آن دو نگرديد. و حتى ازدواج دو دختر پيامبر با آنها، سبب جلوگيرى از بيزارى پيامبر از دين آنها نگرديد. خداوند نيز در قرآن از لوط عليه السلام خبر داده است كه فرمود:« اى قوم! اينان دختران من براى شما پاكيزه ترند!»؛ او دختران خويش را در معرض ازدواج با كفار قوم خويش قرار داد آنهم زمانى كه خداوند اذن در هلاك آن قوم داده بود! اما اين كار سبب دوستى بين لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنى دينى قومش با او نگرديد. رسول خدا (ص) ازدواج منافقين با زنان مومن را جايز دانست؛ و ازدواج مومنين با زنان منافق را نيز جايز دانست؛ اما اين كار سبب جدايى دينى دو گروه نمى شود! الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، مصنفات الشيخ المفيد، ج6 (المسائل العبكرية = المسائل الحاجبية)، ص62، تحقيق: علي اكبر الالهي الخراساني، ناشر: المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد ـ قم، 1413هـ.
ازدواج با امّكلثوم، نخستين ازدواج اجبارى خليفه نيست؛ بلكه پيش از آن نيز اتفاق افتاده است كه ازدواج با عاتكه دختر زيد از نمونههاى آن است. محمد بن سعد در الطبقات الكبرى مىنويسد:
علي بن زيد مىگويد: عاتكه دختر زيد، همسر عبد الله بن ابوبكر بود، و عبد الله با او شرط كرده بود كه اگر او مُرد، شوهر نكند. عاتكه پس از مرگ عبد الله بدون شوهر مانده بود و هر كس از وى خواستگارى مىكرد، نمىپذيرفت، عمر به كسى كه ولايت بر عاتكه داشت گفت كه براى من از او خواستگارى كن، آن زن عمر را نيز قبول نكرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسرى من دربياور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وى درگير شد تا سرانجام با زور با وى همبستر شد. هنگامى كه كارش تمام شد، عاتكه با اظهار نفرت چندين مرتبه گفت: اُف اُف... سپس عمر خارج شد و نزد وى بازنگشت تا آن كه عاتكه كنيزش را فرستاد و به عمر گفت: بيا من در اختيار تو هستم. الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 265، ناشر: دار صادر - بيروت.
البته در تاريخ نمونههاى زيادى وجود دارد كه زورمداران و سردمداران با تأسى از عمر، هنگامى كه مىخواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذيت كنند، پشنهاد ازدواج با دختران و نوادههاى پيامبر را مطرح مىكردند و اگر آنها موافق نبودند، با زور و تهديد اين كار را عملى مىكردند. نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه حجاج بن يوسف ثقفى با امّكلثوم دختر حضرت زينب سلام الله عليها از عبدالله بن جعفر است كه به منظور توهين به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمى كرد. ازدواج اجباري حجاج بن يوسف با دختر حضرت زينب (س): طبق نظر اهل سنت ، حضرت زينب سلام الله عليها از عبد الله بن جعفر دخترى داشت كه حجاج بن يوسف سقفى با اكراه با وى ازدوج كرد. ابن حزم اندلسى مىنويسد: وتزوجت زينب بنت علي من فاطمة بنت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - عبد الله بن جعفر بن أبي طالب؛ فولدت له ابنة تزوجها الحجاج بن يوسف. زينب دختر علي از فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ازدواج كرد؛ و از او صاحب دخترى شد كه حجاج بن يوسف با آن دختر ازدواج كرد! إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، جمهرة أنساب العرب، ج 1، ص 38، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ - 2003م. ابن أبى طيفور در بلاغات النساء، الآبى در نثر الدرر، زمخشرى در ربيع الأبرار، و برخى ديگر از بزرگان اهل سنت نقل كردهاند: لما زفت ابنة عبد الله بن جعفر " وكانت هاشمية جليلة " إلى الحجاج بن يوسف ونظر إليها في تلك الليلة وعبرتها تجول في خديها فقال لها بأبي أنت وأمي مما تبكين قالت من شرف اتضع ومن ضعة شرفت. هنگامى كه دختر عبد الله جعفر را براى زفاف نزد حجاج بردند، هنگامى كه به او نگاه كرد، ديد كه اشكهاى او بر گونههايش جارى است. گفت: پدر و مادرم فدايت چرا گريانى؟ گفت: از شرافتى كه خوار و حقير شد و از پستى كه بزرگى يافت. ابن طيفور، أبو الفضل أحمد بن أبي طاهر (متوفاي280هـ)، بلاغات النساء، ج 1، ص 51؛ الآبي، أبو سعد منصور بن الحسين (متوفاي421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 4، ص 39، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م؛ الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ) ربيع الأبرار، ج 1، ص 92؛ ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 2، ص 48، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر: دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م. آيا پس از آن همه ستم و جنايتى كه حجاج بن يوسف در باره خاندان پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) و بنى هاشم انجام داد، مى توان به استناد اين ازدواج، تجاهل كرد كه روابط حجاج بن يوسف با اهل بيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) دوستانه بوده و او مرتكب هيچ ستم و جنايتى نسبت به آنها نشده است؟! ازدواج اجباري مصعب بن زبير با سكينه بنت الحسين عليهما السلام سبط بن جوزى در تذكرة الخواص در باره فرزندان امام حسين عليه السلام مىنويسد: وأما سكينة: فتزوجها مصعب بن الزبير فهلك عنها... وأول من تزوجها مصعب بن الزبير قهراً.... معصب بن زبير با سكينه ازدواج كرد و در حالى كه همسر او بود، از دنيا رفت. نخستين كسى كه با سكينه ازدواج كرد، معصب بود و اين ازدواج با اجبار صورت گرفت. سبط بن الجوزي الحنفي، شمس الدين أبوالمظفر يوسف بن فرغلي بن عبد الله البغدادي، تذكرة الخواص، ص249 ـ 250، ناشر: مؤسسة أهل البيت ـ بيروت، 1401هـ ـ 1981م.
پيش از اين با استناد به روايات صحيح السندى از كتابهاى اهل سنت، ثابت كرديم كه امير مؤمنان عليه السلام، خليفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خيانتكار، گناهكار و پيمان شكن» مىداند، و نيز ثابت كرديم كه اخلاق تند و خشونت ذاتى خليفه دوم، شراب خوارى، بدعتگذارى او دليلهاى محكمى در كتابهاى اهل سنت دارد. همچنين رفتار خليفه دوم با فاطمه زهرا سلام الله عليها و به شهادت رساندن بانوى دو عالم مسألهاى ثابت شده است و روايات صحيح السندى در كتابهاى اهل سنت دارد. بنابراين مىگوييم حتى اگر چنين ازدواجى با تهديد و زورگوييهاى عمر اتفاق افتاده باشد، امكان ندارد كه امير مؤمنان اجازه داده باشد، دست خليفه دوم به ناموس رسول خدا برسد. اهل سنت در قضيه زليخا و عزيز مصر و آسيه و فرعون اعتقاد دارند از آن جايى كه آسيه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هيچگاه به آسيه نرسيده است؛ بلكه هر وقت كه فرعون قصد آسيه را كرده، خداوند جنيهاى را به صورت آسيه فرستاده است. همچنين چون قرار بوده كه زليخا در آينده زن حضرت يوسف عليه السلام شود، هر وقت كه عزيز مصر مىخواست با زليخا خلوت كند، خداوند جنيهاى را به صورت زليخا مىفرستاده است. عبد الرحمن صفورى در نزهة المجالس مىنويسد: قيل كانت زليخا من بنات الملوك وكان بينها وبين مصر نصف شهر فرأت في منامها يوسف فتعلق حبه بقلبها فتغير لونها فسألها أبوها عن ذلك فقالت رأيت صورة في منامي لم أرى أحسن منها فقال أبوها لو عرفت مكانه لطلبته لك ثم رأته في العام الثاني فقالت له بحق الذي صورك من أنت قال أنا لك فلا تختاري غيري فاستيقظت وقد تغير عقلها فقيدها أبوها بالحديد ثم رأته في العام الثالث فقالت بحق الذي صورك أين أنت قال بمصر فاستيقظت وقد صح عقلها فأخبرت أباها بذلك ففك القيد منها وأرسل إلى ملك مصر أن لي بنتا قد خطها الملوك وهي راغبة إليك فكتب إليه قد أردناها فجهزها أبوها بألف جارية وألف عبد وألف بعير وألف بغلة فلما دخلت مصر وتزوجها الملك بكت بكاء شديدا وسترت وجهها وقالت للخادم ليس هو الذي رأيته في المنام فقالت الجارية اصبري فلما رآها الملك افتتن بها وكان إذا أراد النوم معها مثل الله له جنية في صورتها وحفظها ليوسف فلما اجتمع بها وجدها بكرا كما حفظ آسية بنت مزاحم رضي الله عنها من فرعون لأنها من زوجات النبي صلى الله عليه وسلم في الجنة. گفته شده است كه زليخا از دختران پادشاهان بود و بين محل سكونت او با مصر، پانزده روز راه بود؛ شبى در خواب يوسف را ديده و مهر او در دلش نشست؛ و به همين سبب رنگ رخسارش تغيير يافت. پدرش از او علت اين تغيير رنگ را پرسيد؛ او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را ديدم كه از آن زيباتر را نديده ام؛ پدرش گفت: اگر بدانم كجاست، در پى او خواهم رفت. سال بعد در خواب يوسف را ديد و به او گفت: قسم به حق كسى كه تو را آفريد، به من بگو كه هستي؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود؛ مبادا غير من را برگزينى! در همين حال از خواب بيدار شده و عقل از سرش رفته بود؛ به همين سبب پدرش او را به بند كشيد. در سال سوم او را در خواب ديد و به او گفت: قسم به حق كسى كه تو را آفريد، به من بگو در كجايي؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم. در همين حال از خواب بيدار شده و عقل او بازگشت؛ و اين مطلب را به پدرش خبر داد؛ پدرش بند را از او باز كرده و نامه اى به پادشاه مصر فرستاد كه من دخترى دارم كه پادشاهان خواستگار او هستند؛ اما او دل به تو بسته است. در پاسخ نوشت كه ما نيز خواستار او هستيم؛ پدر زليخا او را به همراه هزار كنيز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد؛ هنگامى كه به مصر رسيده و پادشاه مصر با او ازدواج كرد، گريه بسيار كرده و صورت خويش را پنهان نمود؛ و به خادم خويش گفت: اين آن كسى كه در خواب ديدم نيست! اما كنيز به او گفت: بايد صبر كنى! هنگامى كه پادشاه زليخا را ديد، فريفته او شد؛ اما هر زمان مىخواست با او بخوابد، خداوند جنيه اى را به صورت او در آورده و زليخا را براى يوسف نگاه داشت و هنگامى كه يوسف با زليخا ازدواج كرد، متوجه شد كه او باكره است! همانطور كه آسيه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود؛ زيرا او از همسران پيامبر در بهشت خواهد بود. الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج 2، ص 262، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م. و طبق روايات اهل سنت، هر اتفاقى كه در امتهاى پيشين صورت پذيرفته باشد، در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراين احتمال خداوند جنيهاى را به صورت امّكلثوم براى خليفه فرستاده باشد؛ همان طور كه به جاى آسيه و زليخا فرستاد!!!
0#1پاسخ: محور هشتم: ازدواج با تهديد و زورگويي —
شيعه1391-04-18 11:41
حضرت عليي كه زير بار زور برود و دخترش را تحت فشار به كسي بدهد كه چنين دشمني با اسلام و علي دارد ؛ آن عليي نيست كه من ميشناسم آنكه كوهها ميجنبيدندو اونمي جنبيد فاتح خيبر و................ اين سحنان جفا بر علي ؛شير مرد تاريخ است كه اينچنين او را زبون منفعل نشان ميدهيد !!
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا