طرح دو بحث

(زمان خواندن: 17 - 33 دقیقه)

 

طرح دو بحث

بحث نخست
ابن جوزى در تذكرة الخواص چنين نقل مى كند:«اولين كسى كه سكينه(عليها السلام) با او ازدواج مى كند، كه البته از روى
اجبار و اكراه بود، مصعب بن زبير است...».(1) اين جمله از متن خبر خود، ثابت كننده صورت نگرفتن چنين ازدواجى
است، زيرا خودِ اين خبر يكى از قراينِ دال بر نظر ماست; به دو دليل: دليل اول: بر اساس نصّ خبر، هيچ توافقى ميان بنى هاشم و زبيريان به چشم نمى خورد. به عبارتى ديگر، شكاف ميان دو خاندان در خبر به خوبى نمايان است. اين بدان معناست كه، ازدواج از سرِ اجبار معنايى جز اينكه يكى از طرفين راضى و ديگرى ناراضى است، ندارد; و اين همان موضوعى است كه بيانگر نبودنِ نزديكى و تفاهم ميان دو خاندان است، كه در مباحث پيشين بر آن تأكيد داشتيم، و در نتيجه، هيچ ميلى به تفاهم در ميان نيست، بلكه حالت دشمنى و تنفر يكى نسبت به ديگرى كاملاً مشهود است.
دليل دوم: اجبارى بودن ازدواج را بيشتر مورد بررسى قرار مى دهيم. در آن زمان عبدالله بن زبير سيطره خود را بر مدينه كامل نكرده بود، تا براى برادرش مصعب آن امكان فراهم آيد و بنى هاشم را به ازدواج خود با آمنه(عليها السلام) اجبار نمايد. بنى هاشم، چنان كه گذشت بيعت با عبدالله را نپذيرفتند
و همان طور كه مى دانيد، با آنكه عبدالله اقدامات سختگيرانه اى براى بيعت گرفتن از بنى هاشم انجام داد، از جمله تهديد آنان به سوزاندن در صورت سرپيچى، اما با اين همه، عبدالله بن زبير با تمام سلطه اش نتوانست آنها را به
بيعت مجبور سازد. زيرا احترام مردم به بنى هاشم براى آنان پشتوانه محكمى بوده است، و هر چند رنج زيادى را از سوى حكام تحمل نمودند، اما قلب و جان مردم همچنان از جلال و شكوه و مهرورزىِ آنان لبريز مانده است. نمونه بارز اين سخن، اين حادثه مشهور است كه روزى امام سجاد(عليه السلام) در طواف كعبه، خواستند حجرالأسود را لمس كنند. در اين هنگام انبوه جمعيتِ طواف كننده به كنار رفتند و برايشان كوچه گشودند و ايشان حجرالاسود را لمس كردند. هشام بن عبدالملك شاهد اين صحنه
بود، و پيش از اين خواسته بود حجرالاسود را لمس كند، اما مردم به او توجهى نكرده بودند، لذا با جماعتِ همراهِ خود به كنارى ايستاده بود. يكى از حاضران با ديدن صحنه لمس حجرالاسود توسط امام سجاد(عليه السلام) پرسيد كه اين مرد كيست؟ هشام هم خود را به ندانستن زد و گفت كه او را نمى شناسد. فرزدقِ شاعر، از شنيدن اين سخن، خونش به جوش آمد و با شعرى رسا و بليغ، آن حضرت را معرفى مى كنند.امام سجاد(عليه السلام) كسى بود كه سوز تمام لحظه هاى جانگذار كربلا در وجودشان همچنان جلوه گر مانده است. آن حضرت از صحنه شهادت و اسارت خاندانْ و جنايتِ قاتلان به دور نبود. او همچنان كُشتوكُشتار پدر
و اهل بيت(عليهم السلام) خود را به خاطر مى آورد، و مردم مظلوميت امام حسين(عليه السلام)را در چهره فرزندش به چشم خويش مى ديدند; چهره اى كه مردم با ديدن آن، حادثه آن روزِ دهشتناك را به ياد مى آوردند، و به ياد مى آوردند كه
بنى اميه در حق اين خاندان پاك و مطهر مرتكب چه جناياتى شدند. اگر آن زمان به يارى ايشان نشتافتند و آنان را تنها گذاشتند، و از يارى شان عقب كشيدند، بارى، پس از آن، عذاب سختى بر وجدان آنان سنگينى مى كرد و
اتفاقات تلخ آن را به ياد داشتند; زيرا هنوز كسانى چون امام سجاد(عليه السلام) و حضرت آمنه(عليها السلام) و خواهران گراميشان، كه در اين فاجعه غم بار حاضر بودند، در ميانشان حضور داشتند.
مروانيان در ابتداى حكمرانى خود، از ريختن خون بنى هاشم دورى گزيدند و از آزار آنان پرهيز كردند. اين فقط بدين دليل بود كه حافظه امت همچنان مظلوميت اهل بيت(عليهم السلام) و واقعه كربلا را خوب به خاطر داشت، لذا هرگونه بى حرمتى به اين خاندان مخاطره آميز خواهد بود. از همين رو عبدالملك بن مروان از ريختن خون آل على(عليه السلام) و آل ابى طالب پرهيز
مى كرد، و اين نه به سبب ضرورت حفظ حرمت ايشان، بلكه به دليل ترس از آينده حكومت نوپاى خويش است، كه در محاصره انواع مخالفان سرسخت سياسى قرار داشت، و پايه هاى بى ثبات آن را تهديد مى كردند; يعقوبى در كتاب خود چنين نقل مى كند:
عبدالملك در نامه اى به حجاج، كه والى حجاز بوده است، چنين نوشت: «از ريختن خون آل على(عليهم السلام) بپرهيز; زيرا هرگاه
مهاجمان آل حرب بر آنان تاختند، تنها و بازنده ماندند».(2)
اين جلوه احساسات مسلمانان در نگاهشان به اهل بيت(عليهم السلام) است، كه عبدالملك بن مروان آن را در نامه خود بيان مى كند و از ريختن خون ايشان پرهيز مى كند، و به ديگران هشدار مى دهد. آرى، جايگاه اهل بيت در نزد
امت اين چنين است. بنابراين چه زمانى براى مصعب و امثال وى اين امكان فراهم مى شود كه اهل بيت را به كارى كه رضايت ندارند، وادار كنند؟ چه زمانى مى توانستند كه با آنان با زور و اجبار برخورد نمايند؟ حال اگر فرضاً، حتى اين داستان را قبول كنيم، داستان حضرت فاطمه(عليها السلام)، فرزند ديگر امام حسين(عليه السلام)، كه عبدالرحمان بن ضحاك بن قيس فهرى سعى
مى كرد با اجبار با وى ازدواج كند، آن را تكذيب مى كند. چرا كه فاطمه(س) امتناع كرد و شكايت او را به يزيد بن عبدالملك برد. آنچه در ذيل مى آيد روايت يعقوبى و ديگران است درباره سرنوشت عبدالرحمان پس از اين
درخواستِ گستاخانه براى ازدواجِ اجبارى با حضرت فاطمه(س) فرزند امام حسين(عليه السلام): يعقوبى نقل مى كند:
روزى عبدالرحمان از فاطمه، دختر امام حسين(عليه السلام) خواستگارى نمود و قسم ياد نمود كه اگر نپذيرد، فرزند بزرگش را تازيانه
خواهد زد. پس از آن اشخاصى را به خواستگارى ايشان فرستاد. آن حضرت هم نامه اى به يزيد بن عبدالملك نوشت و از
عبدالرحمان شكايت كرد. هنگامى كه يزيد بن عبدالملك آن را خواند، از بستر و جايگاه خود به پايين افتاد و گفت: «اين دلاّك
زاده، لقمه بزرگ تر از دهانش برداشته است. چه كسى خبر تازيانه خوردنش را به من اطلاع دهد، در حالى كه من اينجا (در بستر خود) هستم؟» سپس نامه اى به عبدالواحد بن عبدالله بن بشر نضرى، كه در طائف والى بود، نوشت كه امر مدينه را در دست گيرد و
عبدالرحمان را در مقابل چهل هزار دينار به دست آورد و شكنجه كند و او را از مجازاتش آگاه كند.
بعد از آن عبدالرحمان را ديده اند در حالى كه لباس ژنده پشمين برتن او بود و از مردم كمك مى جست و تكدى مى كرد.
آرى، اين سرنوشت كسى بود كه خواست اهل بيت را از سرِ اجبار به كارى وادارد. عبدالرحمان بن ضحاك بن قيس فهرى نيز در آبرو و شرفِ دنيايى كمتر از مصعب بن زبير نبود.او ـ و همچنان كه معاوية بن ابى سفيان اين لقب را به او داده بود ـ فرزند أبى بحر، حليم العرب (= بُردبارِ تازيان) و سرور آنان ست. اما با وجود اين، يزيد بن عبدالملك تاب گستاخى عبدالرحمان را، در اجبار فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) به ازدواج، نداشت. برآيند اين شواهد و دلايل، نشانگرِ محال بودن ازدواج دختر امام حسين(عليه السلام) با مصعب بن زبير، آن هم از روى اجبار است.
بحث دوم:
ابن عبدربه مى گويد:زمانى كه مصعب كشته شد، حضرت سكينه(س)، دخت امام حسين(عليه السلام) عزم مدينه نمود. اهالى عراق دور ايشان حلقه زدند و گفتند: «اى دختر رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) خدا دوستداران شما را خير دهد».
ايشان گفتند: «الهى كه خدا به خاطر من خيرى به شما نرساند، كه من خيرى از شما نديدم. جد و پدرم و عمو و همسرم
را كشتيد و باعث شديد در كودكى يتيم و در بزرگسالى بيوه شوم».(3)
اين خبر و گزارش تاريخى، به همراهى سكينه فرزند امام حسين(عليه السلام) با مصعب بن زبير در هنگام ورود به كوفه اشاره دارد. ضمن اينكه اين خبر از حيث درايتى و علم الحديث مرسل، و راويانِ آن مشخص نيستند. مورخان
خبر كشته شدن مصعب را همچو مسلماتِ تاريخى انگاشتند، و بدون اينكه از سند و مدرك آن سخنى بگويند، وارد كرده اند.
و اما از نظر سند: همان طور كه ذكر شد اين خبر مرسل و از خيّز اعتبار ساقط است.اما از نظر دلالت و مفهوم: اين خبر، در اثبات دو قضيه است، كه بسيارى از مورخان با گرايش زبيرى، همان شيوه را پى گرفته اند و بدان پرداخته اند.
قضيه اول: تأكيد بسيار و پردامنه بر اينكه مصعب بن زبير با آمنه(س) ازدواج نمود، و با همسر خود به كوفه آمد و در همان جا كشته شد.واقعيت آن است كه ميان «آمنه»، سكينه دختر امام حسين(عليه السلام)، كه روايات جعلى مصعب بن زبير آنها را در ذهن مورخان قلم به مزد زبيرى رسوخ داد بود، و سكينه زبيرى، كه در راه كوفه همسرش بود، دختر خود او و به تعبيرى دقيق تر نوه او[ است و نه همسر وى كه حاصل ازدواج مصعب با فاطمه بنت عبدالله بن سائب مى باشد. در حقيقت راويانْ سكينه فرزند
امام حسين(عليه السلام) را با دختر ]يا نوه[ زبير، به سبب روايتهاى جعلى زبيرى اشتباه گرفتند. ابن كثير در البداية و النهايه مى گويد:مصعب به همراه فرزند خود «عكاشه»، «عيسى» و «سكينه» و مادر آنان، فاطمه دختر عبدالله بن سائب بود كه عيسى نيز در
كنار او كشته شد.(4)بنابراين ضمن اينكه «آمنه»، سكينه فرزند امام حسين(عليه السلام)، به اتفاقات مصعب هيچ ارتباطى پيدا نمى كند روشن شد كه سكينه همراه مصعب دختر ]يا نوه[ وى بوده، ]يعنى دختر خالدبن مصعب[ كه امر بر راويان مشتبه شده است.
قضيه دوم: تلاش اساسى خبر و آن گزاره مورد بحث، در واقع تأكيدى است بر اين روايات دست ساز و نگرش اموى مبنى بر اينكه قاتلان امام حسين(عليه السلام) و ياران ايشان، اصلاً اموى نبوده اند، بلكه خود شيعيان و دوستانشان بودند. بدين ترتيب با برداشتن مسئوليت آن از دوش خود، آن را برعهده كسانى مى اندازند كه با نوشتن نامه و دعوت ايشان به حركتِ به سوىِ خود، بر وى يورش برده، و سرانجام ايشان را كشتند. از اين رهگذر، امويان سعى در زدودن لكه ننگى بودند كه با كشتن فرزند رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)دامنِ پليد آنان را فراگرفت، و همچنان كه شاهد هستيم اين تلاشها، نتيجه اى نداشت و نخواهد داشت. شيعيان هيچ گاه زير بار چنين مسئوليتى نخواهند رفت. كوفيان به داشتن ولايت اهل بيت(عليهم السلام) و مهرورزى به آنان مشهورند. بسيارى از رجال آنان راويان اخبار و احاديث اهل بيت(عليهم السلام) و از بزرگ ترين و وفادارترين اصحاب ايشان بوده اند. حال چگونه امكان پذير
است كه تاريخ، واقعه كربلا را، كه نمونه اى از تلاشهاى امويان براى نابودى اهل بيت(عليهم السلام) بوده است، و فجايعى كه از بيم سلطه و قدرت ايشان در حقشان مرتكب شده اند، به فراموشى بسپارد. آنهايى كه به يارى بنى اميه شتافتند، خوارج اين امت اند: شاميان منحرف از حق و جيره خواران و ريزه خواران سفره امويان.حال چگونه ممكن است كه شيعيان با دشمنان قديمى اهل بيت و
كينه توزانى همچون امويان، هم پيمان شده و به جنگ ايشان بروند؟در حقيقت آن خبر پيش گفته در پى اثبات دو قضيّه بوده است: مسأله ازدواج دروغين مصعب با آمنه(س) و تلاش براى انداختن مسئوليت شهادت امام حسين(عليه السلام)به عهده شيعيان ايشان، و بى گناه جلوه دادن امويان از جنايتى كه براى به دست آوردن حكم و حكومت مرتكب شده اند.نتيجه: نتيجه نهايى و دستاورد اين بحثها، جعلى بودن گزارشهاى تاريخى درباره ازدواج بانو حضرت آمنه، يعنى سكينه دختر امام حسين(عليه السلام)
با مصعب بن زبير است. اين دستاورد نهايى، ناشى از ضعف تمام اخبار و روايات زبيرى در اين زمينه است. ضمن اينكه شواهد و قرائنْ وقوع چنين امرى را، كه فقط روايات زبيرى، و آن هم زبير بن بكار و مصعب بن زبير و عروة بن زبير، به نقل آن پرداخته اند، كاملاً رد مى كنند. گفتنى است كه شخصيت افراد مذكور را پيش تر به كاوش گرفتيم و ديگر آن را تكرار نمى كنيم.
2. عبدالله بن عثمان بن حزام طبق فهرستهاى جاعلان يكى از همسران آمنه(س) در فهرست دوم عبدالله
بن عثمان بن حزام ذكر شده است. در ضعف اسناد روايات، اولاً: همين بس كه راويان آن زبيريانِ معلوم الحال است; يعنى زبيربن بكار و عبدالله بن مصعب زبيرى، كه شرح حال آنان گذشت، و گفتيم كه چگونه حديثهاى آنان ضعيف مى باشند و صرفاً منكرات و اكاذيب را روايت مى كنند، و از افراد نامطمئن و غيرثقه به فراوانى نقل مى كردند; ضمن آنكه بسيارى از پژوهشگران به تهمتهاى آن دو پرداخته، و سنديت آن دو را رد مى كنند.ثانياً: خبر ازدواج عبدالله بن عثمان بن حزام را زبيريان تأكيد و ترويج مى كردند، چون مادر وى رملة دختر زبير بن عوام است و از نسب مادرى به زبيريان مى رسد. همين مسأله، زبيريان و راويان زبيرى را برآن داشته كه
براى ايجاد تفاهم و توافق ظاهرى ميان اهل بيت(عليهم السلام) و زبيريان، تلاش كنند، تا شايد از اين رهگذر بر وقايع جنگ جمل و خروج زبيريان بر امامِ زمانِ خود، حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام)سرپوش بگذارند و وانمود كنند كه
اهل بيت(عليهم السلام) همچنان با رضايت و خرسندى به زبيريان مى نگرند. در حالى كه چنين امرى اصلاً پذيرفتنى نيست; زيرا زبير و آل زبير همچنان بر امام زمان خود در حال خروج و كارشكنى بوده اند. تاريخ و سابقه مشهور عبدالله بن زبير در دشمنى با اهل بيت(عليهم السلام) بر اين مطلب مهر تأييد مى گذارد و تلاش هاى زبيريان در به دست دادن چشم اندازى ساختگى از نزديكىِ
ميان خويش و اهل بيت، براى مشروعيت بخشيدن به اقدامات خاندان زبير، آن قدر ضعيف و بى اعتبار است كه نمى توان اين نزديكى را باور نمود. اختلاف شديد ميان موضعگيريهاى اين دو خاندان كاملاً آشكار و شفاف است. حال چگونه با ايجاد ازدواجهاى متعددِ حضرت سكينه، مى توان چهره زبيريان را پاكيزه جلوه داد و شكاف پرناشدنى ميان دو گروه را پر نمود؟ بنابراين با در نظرگرفتن چنين دشمنى و اختلاف ميان دو گروه، و نيز ضعف سند و بى اعتبار بودن آن، مى توان وقوع چنين ازدواجى را باور كرد؟
آنچه در اين خبر شك برانگيزتر است روايت ابومنصور بغدادى به نقل از مدائنى و او از مجالد، و او از شعبى است:
سكينه با همسرش عبدالله بن عثمان بن حزام بدرفتارى و از فرمان او سرپيچى مى كرد، و بدين سبب مادر عبدالله، رملة بنت
زبير بن عوام، شكايت وى را به نزد عبدالملك برد.(5)حال ما نمى دانيم كه اين مسأله به عبدالملك چه ارتباطى دارد؟ برادر
سكينه، امام سجاد(عليه السلام) بودند، و ايشان به راحتى مى توانستند مسأله مربوط به خواهر و شوهرش را حلوفصل نمايند. نيز اين مسأله آن قدر اهميت ندارد كه مادر عبدالله شكايت او را به نزد خليفه در شام، يعنى عبدالملك ببرد، آن هم در حالى كه رملة دختر زبير مادر عبدالله در مدينه بوده است حال چه امرى باعث شد تا رملة شكايت عروس خود را به نزد خليفه در
شام ببرد بى پاسخ مى ماند. نيز اينكه آيا اين رويداد ـ كه هيچ ارتباطى به خلافت ندارد ـ آن قدر مهم بوده است كه خليفه به شنيدن سرپيچى زنى از همسر خود بنشيند و گوش فرادهد؟!انگيزه هاى اين رويداد كاملاً نمايان است: تلاش براى ارائه
چشم اندازى از نافرمانى حضرت آمنه، دختر امام حسين(عليه السلام) و سرپيچى از فرمان همسر خود، و در نتيجه، توجيه و گسترش افعال مخالف دين و شريعت; تا بدينوسيله راويان خبر بتوانند با ارائه اين تصوير از اهل بيت، اين حالت و پيش فرض را القا كنند كه اهل بيت نيز مانند ساير مردمِ عادى مرتكب فعل حرام و اعمالِ خلاف دين و شرع مى شوند; اهل بيتى كه به پاكى و پرهيزگارى مشهور و معروف بوده اند.راويان خبر افرادى مانند «مجالد» و «شعبى» هستند كه بر اساس دانش
درايت حديث و رجال قابل اعتنا نمى باشند.و اما مجالد: ابن عدى او را در شمار ضعيفان آورده است. على بن مدينى
مى گويد:از يحيى بن سعيد درباره مجالد پرسيدم كه چه نظرى دارى؟ گفت: «در نظر من قابل اعتماد و اِسناد نيست...».(6)
بشر بن آدم مى گويد:به خالد بن عبدالله واسطى گفتم: «وارد كوفه شدى، و از كوفيان نوشتى، اما مجالد در نوشته هاى تو جايى ندارد؟»
گفت: «چون درازريش بوده است». ]و اين سخنِ هجوآميز و كنايه آميزى است كه نشان از حقير و ناچيز بودن مجالد در نظر
واسطى مى دهد[و نيز يحيى مى گويد:مجالد ابن سعيد ضعيف است، و قابل استناد نيست. و در جاى ديگرى مى گويد:
به گفته ها و روايات مجالد و حجاج، هرگز استناد و احتجاج نمى شود.
ابن عدى مى گويد:از حماد شنيدم و او از سعدى شنيد كه مى گويد: «سخن مجالد بن سعيد، هرگز در خورِ استناد نيست، و اصلاً ضعيف مى باشد».عبدالرحمان بن مهدى مى گويد كه از سفيان شنيدم كه مى گويد:
اشعث (منظور ابن سوار است) از مجالد نقلى كرد، ولى يحيى روايات مجالد را ضعيف مى دانست و ابن مهدى هم هرگز از او
روايت و نقل نمى كند.نيز ابن مهدى مى گويد:در ميان راويان از مجالد روايتى نقل نمى شود.ابن ابى عصمه به نقل از ابوطالب مى گويد:از احمد بن حنبل درباره مجالد پرسيدم، گفت: «بى اهميت است و رواياتش اعتبارى ندارد. رواياتى نقل مى كند كه بر سر زبان
برخى مردم است و راوىِ رواياتش هم مشخص نيست».
نسائى مى گويد:مجالد بن سعيد، كوفى و روايتگرى است ضعيف.و اما شعبى: او عامر بن شراحيل بن عبد، ابوعمرو هَمْدانى است;
نمونه اى است بارز از پيشگامان كينه توزى و دشمنى با على بن ابى طالب(عليه السلام) و شيعيان ايشان. وى هر چند روايات زيادى در حافظه خود داشت، از فضايل ايشان روايت نمى كرد. ابن حجر در تهذيب التهذيب با اعتراف به اين امر، مى گويد:
شعبى از على(عليه السلام) روايتى نقل نكرد، جز يك روايت كه ديگران آن را نشنيده بودند.(7)
و اين بدين معناست كه وى برخلاف روايات بسيارى كه در ذهنِ خود داشت، فقط يك روايت از حضرت على(عليه السلام) نقل مى كند. دشمنى وى در همين حد باقى نمى ماند و او به بهانه اينكه شيعيانِ آن حضرت، علت دورى او از روايات حضرت على(عليه السلام) مى باشند، مى گويد:]شيعيان[ حديث على بن ابيطالب را براى ما منفور كردند.(8)حال اگر اين رفتار كينه توزانه و دشمنى شعبى با على(عليه السلام) باشد، چگونه و چه زمانى مى توانيم روايات او را، به ويژه درباره اهل بيت(عليهم السلام) بپذيريم؟
بارى، تهمت آشكار به اهل بيت و ضعف سند در روايت و روى ندادن چنين رويدادى كاملاً پيداست. همچنين نيز بايد گفت كه اين گزارش، كه بانو حضرت آمنه، سكينه دخت امام حسين(عليه السلام) از عبدالله بن عثمان بن حزام پسرى به نام قُرين(9) زاييد، گزارشى است نادرست و بى اساس. قرينِ معروف، در واقع قرين بن مطلّب بن سائب بن ابىوداعه، و مادرش زبيبه(10) است، و قرين بن عبدالله بن عثمان وجود خارجى ندارد، و منابع رجالى هرگز از چنين كسى گزاره و گزارشى به دست نداده اند، و احتمالاً براى واقعى جلوه دادن اين گزارش و جعل، راويان، ناچار شده اند كه چنين شخصيتى را برسازند و در تاريخ جاى دهند، و چنين شخصيت وهمى را بسازند.
بنابراين، از آنچه گفته شد چنين استنتاج مى شود كه حضرت آمنه، يعنى سكينه(س) دختر حضرت امام حسين(عليه السلام) هرگز با عبدالله بن عثمان بن حزام ازدواج نكرده است، زيرا هم تمامى اسناد اين روايتها نادرست و ضعيف هستند و هم دلالتِ تمام و كاملى ندارند.
3. اصبغ بن عبدالعزيز بن مروان
درباره ازدواج اين شخص با حضرت آمنه، روايات تاريخى ابوالفرج اصفهانى، ابن خلّكان و سبط ابن الجوزى همداستانند، اما در اين مطلب نيز متّفق القولند كه ـ اگر اين خبر درست بوده باشد ـ ازدواج كامل و آميزش صورت نگرفته است. البته شايان گفت است كه ابن سعد در الطبقات الكبرى، گزارش خود را به صورتِ مطلق ازدواج بيان كرده و توضيحى نداده است; و شايد همداستانى آنان در مسأله روى ندادنِ آميزش، همين مطلق بيان كردنِ ابن سعد بوده باشد.اين خبر و گزارش را نيز نمى توان پذيرفت، زيرا قرينه بسيار مهمى
دارد: آن قرينه آن است كه اصبغ بن عبدالعزيز والىِ عبدالملك بن مروان در مصر بوده، و حضرت آمنه، سكينه(س) دختر امام حسين(عليه السلام) پيوسته ساكن مدينه بود و هرگز از آن شهر خارج نشد. حال اين مرد مروانى چگونه با آن
حضرت ازدواج كرد؟ نيز چگونه آن را به عقد خود درآورد و آميزشى صورت نگرفت؟ دلايل صورت نگرفتن آميزش چه مى تواند باشد؟
تمامى اين پرسشها و استفهامها، و حتى جز اينها، نشان از بى پايگى خبر و ناپذيرفتگى آن است، و سرانجام اين مطلب به قوت خود باقى مى ماند كه آن حضرت هرگز ازدواج نكرده اند، و اين گزارشها نيز همگى برساخته و مجعول هستند. اكثر رواياتى كه اين مطلب را گزارش كرده اند، از نوع روايت مرسل ]و فاقد سلسله سند [مى باشند، و آنهايى كه داراى سند مى باشند، تمامى راويان آن ضعيف و غيرثقه اند، زيرا رواياتى كه از سوى زبير بن بكّار و مصعب زبيرى از قهرمانانِ جعل روايت و پيشگامان
تحريفِ روايات سكينه بوده اند، و درباره آنها پيش از اين، بيش از اين، گفته ايم، و در سير بحث ثابت كرديم كه گزاره ها و گزارشهاى ازدواج، در واقع تشكيلاتى است زبيرى ـ مروانى، با اهدافى كاملاً آشكار و خواسته هايى شُوم، اما واضح. بنابراين خبر و روايت ازدواج اصبغ بن عبدالعزيز با بانو، حضرت آمنه دخت امام حسين(عليه السلام) روايتى است بى پايه و نادرست.
4 و 5. زيد بن عمرو بن عثمان و ابراهيم ابن عبدالرحمان بن عوف اين دو نام در فهرستهاى ابوالفرج اصفهانى و ابن سعد، و حتى در يك
رويداد مشتركند: ابن سعد مى گويد:ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف زهرى خواستگارى اش كرد و او نيز اختيار خود را به وى واگذار كرد و به ازدواجش درآمد، و سه ماه با وى بزيست. پس از آن هشام بن عبدالملك به والىِ خود
در مدينه نوشت كه ميانشان جدايى بينداز. و او نيز فرمانش را گزارد و ميانشان جدايى انداخت.(11)
ابن خلّكان مى گويد:زيد بن عمرو بن عثمان بن عفان با او ازدواج كرد. سپس سليمان بن عبدالملك فرمانش داد كه طلاقش دهد، و او نيز طلاقش داد... .(12) اين دو گزارش و نقل پرسشهاى مهمى را در ذهن ما برمى انگيزانند:
پرسش نخست: آيا اشتراك دو نام در يك رويداد ممكن است؟ پرسش دوم: چه امرى موجب مى شود كه هشام بن عبدالملك و سليمان
بن عبدالملك، ]دو خليفه حاكم آن روزگار[، ابراهيم بن عوف و زيد بن عثمان را به طلاق دادن حضرت آمنه(س)، سكينه فرزند امام حسين(عليه السلام)، فرمان دهند؟
پرسش سوم: آيا با وجود امام سجاد(عليه السلام) و آل على و آل عقيل، هشام و سليمان اموى ولايتى بر زنان آل ابوطالب داشتند كه اينان، فرمان طلاق دادن ايشان را برعهده گيرند؟
پرسش چهارم: در خبر آمده كه حضرت آمنه(س) اختيار امر خود را به ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف گزارد و او هم با ايشان ازدواج نمود... حال صاحبْ اختيارانِ اصلىِ حضرت سكينه(س)، كسانى چون امام سجاد(عليه السلام)يا برادرزاده ايشان حضرت امام محمد باقر(عليه السلام) كجايند، كه اختيار امور ايشان را «ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف» ـ كه همچو پدر خود، به مخالفت و
تضادِ با اهل بيت(عليهم السلام) معروف بود ـ برعهده بگيرد؟ اين پرسشهاى مهم را در برابر اين دو نقل و گزارش از ازدواج ايشان با
ابراهيم بن عبدالرحمان و زيد بن عمرو بن عثمان قرار مى دهيم; حال اساساً آيا پاسخ قانع كننده اى براى آنها وجود دارد، تا بتوانيم اين خبر را بپذيريم يا نپذيريم؟ به نظر بنده هيچ پاسخى وجود ندارد، و اين خبر و گزارش كاملاً و به تمامى مردود است، و نه تنها قرائنى بر درستى آن وجود ندارد، بلكه به عكس، شواهدى شفاف و گويا بر جعلى بودن آن وجود دارد، اينك محض نمونه:
نخست: ابوالفرج اصفهانى در نقل خبر خواستگارىِ ابراهيم بن عبدالرحمان، چنين تصريح مى كند: سكينه(س) براى وى اين پيغام را فرستاد و گفت: «آيا نادانى و حماقتِ تو به جايى رسيده كه براى سكينه، دخترِ فرزند رسول الله، حسين، پسر فاطمه، كس مى فرستى و از او خواستگارى مى كنى؟ هشدار، از اين حماقت دست بردارد».(13) به هر روى، خبر به هم شأن نبودن دو طرف اشاره دارد، و اقدام ابراهيم را عملى خلاف عرف مردم مى داند; كه در شأن بنى هاشم نمى باشد و شايستگى او را در وصلت با اين خاندان مردود مى داند، و اين مطلب در ذهن مردم نقش بسته است، به ويژه شأن حضرت سكينه(س). حال آيا اين ازدواج امكان داشت؟
دوم: به نقل از ابن عساكر، حضرت آمنه، سكينه(س)، با حسن بن ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف، بدون اجازه و اذن ولىّ ازدواج نمود، در حالى كه ساير اخبار، از ازدواج ايشان با ابراهيم بن عبدالرحمان گزارش مى دهند. ابن عساكر مى گويد:
سكينه فرزند امام حسين(عليه السلام) بدون اذن ولىّ به عقد حسن بن ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف درآمد. سپس عبدالملك به
هشام بن اسماعيل نامه نوشت كه آنان را از هم جدا كند.(14)بنابراين، خبر، گاهى حاكى از ازدواج ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف
است، و گاهى در خبرى ديگر، ازدواج پسر وى، حسن بن ابراهيم را مى خوانيم. حال اين چندگانگى چه معنايى دارد؟
بر اين اساس، خبر ازدواج حضرت آمنه(س) با ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف، شديداً آشفته و بى ثبات است. گاه بعد از آنكه ايشان اختيار خود را به ابراهيم مى دهد، با او ازدواج مى كند، و گاه با او زندگى مشترك را شروع نمى كند; يك بار خواستگارى او را به سبب هم شأن نبودن رد مى كند، و بار ديگر با پسر وى حسن بن ابراهيم ازدواج مى كند. اين چندگانگى به همراه تناقضات آن، بر عدم وقوعِ چنين امرى دلالت دارد.
سوم: خبر ازدواج زيد بن عمرو بن عثمان و سپس طلاق دادن حضرت سكينه(س) از سوى عبدالملك، مضحك است. آيا او حضرت آمنه(س) را زنى نادان فرض كرد، كه گهگاه اعمالى را مرتكب مى شود، كه جز از انسان احمق سر نمى زند؟ سفر او از مدينه به مكه و از مكه به مدينه و دوباره به مكه، چه معنايى دارد؟ گويى آن چنان بى ثبات است و آرام و قرارى ندارد،
كه خشم خليفه را برانگيخت و، او نيز عثمانى را به طلاق دادن او امر كرد!ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند:
بعد از طلاق سكينه(س) از اصبغ مروانى، عثمانى جاى او را پر كرد و سكينه بر او شرط كرد كه ديگر هرگز او را طلاق ندهد، و
چيزى را از او منع نكند، و هر جا دوست او، ام منظور، سكونت نمود، او هم آنجا باشد، و در هيچ كارى با او مخالفت نكند. سپس
به او مى گفت: «اى پسر عثمان، مرا به مكه ببر».و هنوز يك يا دو روز از اقامتِ او در مكه سپرى نشده بود كه
گفت: «مرا به مدينه بازگردان». سپس درخواستِ رفتن به مكه را مطرح مى كرد; تا آنكه، سليمان بن عبدالملك به عثمانى گفت: «تو هم براى او شروطى گذاشته اى كه وى عمل نكرده است. پس او را طلاق بده». او نيز چنين نمود.(15)
اين رفتار احمقانه اى كه اين خبر و گزارش به نمايش مى گذارد، با رفتار يك زنِ سالم داراى عقل، هرگز همخوانى ندارد. چه آنكه خبر حكايت از رفتار زنى سبكسر دارد كه براى او فقط ورود و خروج به مكه و مدينه مهم است، بدون اندك فايده اى. حال چگونه مى توان قصه هاى چنين زن دمدمى مزاجى را از زنى كه «عقيلة قريش ]پرده نشين قريش[»، لقب اوست، قبول كرد؟ اين امر فقط به معناى ساختگى بودن روايت ازدواج است كه هدفى جز لكه دار كردن كرامت و ريختن آبروى اهل بيت در سر ندارد.
چهارم: از شواهد مهم ديگر در بطلان اين خبر، وجود اشعب به عنوان راوى اين خبر است، زيرا در متون حديثى هرگز به اشعب استناد نمى شود و ضمن آنكه در شمار راويان اخبار ضعيف شمرده مى شود، اهل لهو و غناست و براى خنداندن ديگران به فراوانى دروغ مى بافد. ازدى مى گويد:گفته هايش اعتبارى ندارد و ثبت نمى شود. همچنين ابن حجر درباره وى نقل مى كند كه گفته بود: «غنا را از مِعبِد آموختم».(16)آرى، اين همان اشعب است، نه يك راوى ساده; هرگز به سخن او استناد نمى شود، زيرا لوده اى بوده است كه به لهو و آوازه خوانى و خنياگرى مى پرداخت و جيره خوار خوان خلفايى بوده است كه بى هيچ پروايى براى شادكردن سخن آنان، هر خلاف، دروغ و گناهى را انجام مى داد.اين خبر يكى از دروغهاى اوست كه براى نزديك شدن به بنى اميه، از يك سو تلاش مى كند با خبرِ ساختگىِ ازدواج، ميان آل على(عليه السلام) و بنى اميه، همسويى و نزديكى ]دروغين[ ايجاد كند، و از سوى ديگر، با توهين به شأن
اهل بيت(عليهم السلام) و وارونه جلوه دادن حقايق، دل امويان را به دست آورد.اين شواهد، ديگر جايى براى ترديد در عدم وقوع ازدواج حضرت آمنه(س) با ابراهيم بن عبدالرحمان بن عوف، و زيد بن عمرو عثمان نمى گذارد، زيرا بى هيچ ترديدى، دروغ و جعل آشكارى است.
از اين نكته نبايد غفلت كرد كه مورخان و تبارشناسان بر اين مطلب تأكيد كرده اند كه عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، همان برادر زيد
بن عمرو است، كه با خواهر حضرت سكينه ـ يعنى فاطمه فرزند امام حسين(عليه السلام) ـ ازدواج نمود. طبق آنچه نقل شده ايشان دوستدار اهل بيت(عليهم السلام)و حافظ پيمان و بيعت با ايشان بود. آنان اخبار و گزارشها را درهم
آميخته اند و به جاى آنكه بگويند، فاطمه فرزند امام حسين(عليه السلام)، با عبدالله بن عمرو بن عثمان ازدواج نمود، گفته اند سكينه فرزند امام حسين(عليه السلام) با زيد بن عمرو بن عثمان ازدواج كرد، كه اينْ خودْ يكى از قراينِ ضعف خبر است.
6. عبدالله بن حسن سبط فقط عبدالله بن حسن سبط است كه نام او در يك فهرست آمده، و آن، فهرست ابوالفرج اصفهانى است. ديگر فهرستها از وى نامى نبرده اند.منفرد بودن نام عبدالله بن حسن در شمار همسران حضرت آمنه(س) آن هم فقط در كتاب ابوالفرج اصفهانى، خود دليلى است بر اينكه اين ازدواج، به خلاف موارد پيشين صحيح و درست بوده است. ابوالفرج
اصفهانى به سبب مطالعات درازدامنى كه در تبارشناسى و بررسى نياكان افراد، به ويژه آل ابى طالب داشت، درصدد ذكر نام همسران حضرت آمنه(س) بود. گذشته از ايرادهايى كه بر او وارد است، زمانى كه همسرانِ آن حضرت را ذكر مى كند، بدون درنظر گرفتن مدت اقامت او با حضرت آمنه و همراهى وى، فقط شمار آنان را مورد توجه قرار مى دهد. ولى ديگران احوال همسران حضرت «آمنه»، سكينه(س) دخت امام حسين(عليه السلام) و وقايع و رويدادهاى زندگى آنان و شرح حالشان را بيش از بررسى تعداد
آن، مورد توجه قرار مى دهند. همان طور كه دانستيم اين امر به علت ميل آنان به سمتوسوى غزل و تغزل و ماجراجوييهاى خوشگذرانه و مجالس لهوولعب است. آنان بدون توجه به اينكه نسبِ فرد به كجا مى رسد، و
نياكانش كيانند، زندگى و اتفاقات زندگى اش را بازيچه خود مى سازند، و در عين حال با دنبال نمودن اهداف اربابان زبيرى و مروانى خود، و متهم كردن اهل بيت به عيب ديگران و پايين آوردن شأن ايشان، سعى در تحقق اهداف
آنان داشته اند.ذكر نام عبدالله بن حسن توسط بيشتر مورخان هر دو گروه، ازدواج با آن حضرت را تأييد و از مسلمات ثابت شده ساخته است، از آن جمله: 1. أبوعلى طبرسى در اعلام الورى(17) 2. أبوالحسن عمرى در كتاب المجدى في أنساب الطالبيين(18);
3. سيد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه(19);
4. شيخ عباس قمى در منتهى الامال(20);
5. سيد عبدالرزاق مقرم در سكينة بنت الحسين و مقتل الحسين(عليه السلام)(21);
6. شيخ محمد صبان در اِسعاف الراغبين(22);
7. ابوالفرج اصفهانى در الاغانى(23);
8. مدائنى در المترادفات(24).
اين اتفاق نظرِ تبارشناسان و تاريخ نويسان است مبنى بر اينكه «عبدالله بن حسن»، ملقب به «ابوبكر»، همسر آمنه، يعنى سكينه(س) دخت امام حسين(عليه السلام) است، كه در واقعه كربلا به شهادت رسيد. مادر وى رملة مادر قاسم بن الحسن(عليه السلام) است.
اين عبدالله (عبدالله الاكبر) بزرگ تر از برادرِ خود عبدالله بن حسن است كه عبدالله اصغر ناميده مى شود و قبل از سن بلوغ و در سن يازده سالگى به شهادت رسيد. سيد مقرم درباره شهادت عبدالله اصغر مى نويسد:
... وقتى كه عبدالله بن حسن، سبط يازده ساله، عموى خود ]امام حسين(عليه السلام) [را در محاصره دشمنان ديد، به سرعت به سوى عموىِ خويش تاخت. زينب خواست او را نزد خود نگاه دارد، اما عبدالله خود را از دست ايشان رها كرد و به سوى عموى خويش
دويد و نزد او حاضر شد. بحربن كعب، قصد ضربه زدن به امام حسين(عليه السلام) كرد، كه عبدالله نوجوان فرياد برآورد: «اى نابكار، مى خواهى عموى مرا بزنى؟» بحر ضربه خود را زد، اما عبداللهِ خردسال دست خود را جلوى او گرفت و ضربهْ به او خورد، و در حالى كه دست ايشان قطع شده، و بر باقيمانده پوستِ او آويزان بود، فرياد زد: «عموجان به فريادم برس؟» و به دامان امام حسين(عليه السلام) افتاد و امام او را در آغوش كشيد و فرمود: «عموجان، در آنچه بر سرت آمده شكيبا باش و آن را مايه خير و نيكى بدان، چرا كه پروردگار، تو را به پدران و نياكان مطهرت مى رساند...». و در حالى كه عبدالله در آغوش عموى خود بود، حرملة بن
كاهل به سوى او تيرى انداخت و او را در همان حال به شهادت رساند.(25)
نتيجه: سرانجامِ سخن آن است كه برپايه مطالبى كه گذشت، عبدالله بن حسن دو نفر مى باشند; يكى همان است كه عبدالله اكبر خوانده مى شد و ملقب به ابوبكر و همسر حضرت آمنه، يعنى سكينه(عليها السلام) دخت امام حسين(عليه السلام) است، و ديگرى عبدالله بن حسنِ اصغر، است كه عبدالله اصغر خوانده مى شد، و پيش از رسيدن به سن بلوغ به شهادت رسيد. بنابراين
عبدالله اكبر اولين و آخرين همسر آمنه، يعنى حضرت سكينه است; چه آنكه ايشان بعد از شهادت عبدالله، بى ترديد، هرگز و هرگز و هرگز ازدواج نكردند، تا اينكه سرانجام در سال 117 هـ در مدينه رحلت كردند. اين امر دقيقاً خلاف ياوه سرايى و جعلهايى است كه برخى قلم به مزدان سر مى دادند، و فهرستى از همسرانِ انبوه و گونه گون برايشان ساخته اند ]و العياذ بالله تعالى[.
و جاى تعجب ندارد، اگر حضرت آمنه بنت الحسين(عليها السلام) بعد از شهادت همسر خودش، عبدالله بن حسن، ازدواج نكند; چه آنكه اين خوىِ برخى زنان شرافتمند و وفادار است.(26) بانوىِ پرده نشين و عقيله بنى هاشم كسى است كه نسبش به برترين خاندان آن روزگار مى رسد. مادر ايشان «رباب» نيز بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)هرگز ازدواج نكرد و به سينه جالب است بدانيد كه به عرب منحصر نمى شود و در بسيارى كشورهاى شرقى و آفريقايى تا امروز
چنين رسمى وجود دارد. هندوان، در برخى باورهايشان، پا را فراتر نهاده و زن پس از مرگ شوهر، خود را مى كشد.
خواستگاران خود دست رد زد. همچنين نائله همسر عثمان بن عفان بعد از مرگ شوهر خويش ازدواج نكرد و درخواستِ معاويه را براى ازدواج، رد كرد. ابن عبدربه اندلسى درباره اش چنين نقل مى كند كه حتى او گفته بود:گويا حزن و اندوه، چونان لباس و پلاسى است كه كهنه مى شود، و در حال، به فراموشى سپرده مى شود. من از آن مى ترسم كه اندوه عثمان از قلب من رخت بربندد لذا «مشته» طلبيد; براى او آوردند و او، آن را سخت بر دهان خويش مى كوبيد و خود را از ريخت انداخت. مى گفت: «به خدا سوگند هيچ احدى براى من جاى عثمان را نخواهد گرفت».(27) برخى ديگر مى گويند:او بينى خود را بريد ]تا از ريخت بيفتد[ مبادا كسى از او خواستگارى نمايد.
حال بانويى كه قتلگاه همه كسانِ خود را ـ كه همه از پاكان و نيكان امت بودند ـ در كربلا به چشم خود ديده باشد، چه بايد بكند؟ بنابراين حضرت آمنه(عليها السلام) نيز لحظه به لحظه غم و اندوه گرانبار كشتار پدر و برادران خويش، خصوصاً برادر شيرخواره خود عبدالله، همسر خود عبدالله بن حسن و پسرعموهاى خود، طعم اهانت و اسارت را از شهرى به شهر ديگر، به همراهِ بانوان پرده نشين آل على چشيده بود; آيا چنين كسى، با چنان خاندان و شرافتى، و چنان پدر و برادران و خويشاوندان شهيدى، مى توانست
لحظه هاى دردناك عاشورا را فراموش كند و در حجله ازدواج بنشيند ]بانويى كه شاهد گرانبارترين حادثه تاريخ اسلام بوده است، و او نيز در دامان وحى زاده شده و باليده، و از سينه ولايتمندى شير نوشيده و خانه و سرايش فرودگاه وحى بوده است، و نياكانش و عزيزانش از «عصمت» برخوردار بوده اند، مى توانست از تهِ دل لبخنده اى بزند، آبى گوارا بنوشد؟ مى توانست به خانه و تشكيل خانواده اندكى بينديشد؟ هرگز. هرگز.؟[
______________________
1. تذكرة الخواص، ص 249.
2. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 230.
3. العقد الفريد، ج 5، ص 150.
4. البداية و النهاية، ج 8، ص 322.
5. بلاغات النساء، ص 146.
6. الكامل في الضعفاء، ابن عدى، ج 7، ص 168.
7. تهذيب التهذيب، ج 4، ص 62.
8. العقد الفريد، ابن عبدربه، ج 2، ص 233; و نيز نك: به آنچه ابن عبدربّه از سخنان شعبى درباره شيعه بيان كرده و اينكه معتقد بودند كه اصلاً شيعيان يهوديان اين امت هستند.
9. در الاغانى، ج 16، ص 161، چنين آمده است: «]حضرت[ سكينه از اين مرد حزامى دخترى زاييد»، و پيش از آن در صفحه 159، ]يعنى دو صفحه پيش[ مى گويد كه آن دختر از مصعب بن زبير است، و اما قُرين، كه عثمان نيز خوانده مى شد، پسر زيد بن عمرو بن عثمان است. چنان كه در همان جلد 16، صفحه 163 گفته است. نيز آشكار است كه روايات و اخبار يكى پس از ديگرى رخ مى نمايند و همديگر را رد مى كنند و در تناقض و بى پايگى مى افتند، و در نگرشى كلّى تمام روايات بى اعتبار هستند.
10. نك: الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 4، ص 127.
11. الطبقات الكبرى، ج 6، ص 320.
12. وَفَيات الاعيان، ج 1، ص 387.
13. الاغانى، ج 16، ص 161.
14. تاريخ دمشق، ابن عساكر، تراجم النساء، ص 158.
15. لسان الميزان، ج 1، ص 503.
16. لسان الميزان، ج 1، ص 503.
17. اعلام الورى، ص 127.
18. المجدى في انساب الطالبيين، ص 19 در باب فرزندان حسن بن على; نيز: مقتل الحسين، از سيد عبدالرزاق مقرم، ص 246.
19. اعيان الشيعة، ج 5، ص 343.
20. منتهى الامال، ج 1، ص 683، بر اساس برخى شجره نامه ها.
21. سكينة بنت الحسين، ص 110; مقتل الحسين، ص 264.
22. اسعاف الراغبين، ]در حاشيه نور الابصار[، ص 202.
23. الاغانى، ج 16، صص 158 و 160 و 162.
24. المترادفات، ص 64.
25. مقتل الحسين(عليه السلام)، سيد مقرم، ص 280.
26. در آيين ها و سنت هاى عرب از ديرباز، و حتى تا به امروز ازدواج نكردن زنْ پس از مرگ شوهر خويش، به خصوص اگر از او فرزندى داشته باشد، اين را رسم وفادارى و شرافتمندى مى دانند.
27. العقد الفريد، ج 3، ص 274. ]در چاپ دارالكتاب، به تحقيق آبيارى و همكارانش در ص 242

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page