«آن سحرگاهان بیفانوس»
رودها چشمان خیست را برابر داشتند *** آسمانها را نفسهایت مکدّر داشتند
دستهایت در میان خانه مولا وزید *** کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موجها از بسترِ چشمان تو برخاستند *** ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
خانه بیسقّا و چشمت خیس و اندوه تو را *** آن سحرگاهان بیفانوس باور داشتند
بیعلمدار است صفهای خیالت سالها *** سالهایت حال و روزی گریهآور داشتند
اشکهایت هفت دریا را به جان آورده بود *** نالههایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانههایِ بیقرارِ نینوا *** سنگها پروانهات بودند اگر پر داشتند
حمیده رضایی
دیدگاهها
شعرتون عالی بود اجرتون با آقا امیرالمومنین
یک سوال:چطور میتونم قسمت نظرات خودمو مثل این قسمت از نظرات شما کنم
که رنگ و این آدمکهای جورواجورو داشته باشه کمکم کنید ممنون میشم
منتظرم :cheer:
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا