سلام بر فاطمه علیه السلام !
سلام بر بانویی که به دریایی که تمام آسمانها در ساحلش پهلو گرفته اند و تمام فانوس ها و ستارگان، در جزر و مد نگاهش شناورند.
سلام بر فاطمه علیه السلام ، به تبسم یاس، به شباهت آفتاب و عاطفه.
فاطمه علیه السلام ! کدام اندیشه، ریشه در شکوای تو داشت که علی علیه السلام را در تنگنای کوچه زمان، شانهای استوار بودی و قلبی بیقرار.
فاطمه علیه السلام ! پژواک پست کدام پلیدی بود که میخواست پنجره پنجره پلک هایت را خاکسترنشین آتش کینه توزی و عداوت کند؟!
کدام دیوار بود که نمیخواست صدای تو را درخشت خشت خاطرات خویش مخفی کند؟!
کدام پرنده بود که در آسمان نگاه تو بال نمیگشود. کدام رودخانه بود که به دریای دامن تو نمی پیوست؟!
فاطمه علیه السلام !
کدام مدینه بود که نمیخواست عطر تنهایی تو را در آتش باد آورده سرکشی ها، سوخته ببیند؟!
ای تو در توترین اندوه بقیع! ای کربلای مدینه! ای سنگ صبور صلابت صنوبری مولا!
ای شکوه و غربت کوچه های بنی هاشم! با کدامین مرثیه به استقبال اندوهت بیایم که در خور غربت تو باشد؟
فاطمه علیه السلام !
سلام بر تو که تمام بضاعت خویش را نذر تهی دستان نمودی و تمام تنهایی خویش را پشتوانه علی علیه السلام ساختی.
فاطمه علیه السلام !
سکوت پنهانی ات، روشن ترین چراغ شیون شبهای اندوه مدینه است و صریح ترین حضور عاطفه، پابه پای علی علیه السلام از «نخلستان» تا «سقیفه»
فاطمه علیه السلام !
پابهپای علی علیه السلام ، «سقیفه» در «سقیفه»، «نهروان در نهروان» «دشمن در دشمن» «کینه در کینه» «ظلم در ظلم» و «تاریکی در تاریکی» زخم خوردی، امّا از پای ننشستی، که تو قوّت بازوان خیبرگشایی.
امّا کدام حادثه بود که تو را از علی علیه السلام گرفت؟ کدام دست بود و کدام فتنه که ایستادگی تو را و فاطمه علیه السلام بودن تو را بر نتافت؟!
فاطمه علیه السلام !
ای پناه تنهایی علی علیه السلام در شبهای شیوع زهر و شمشیر! کیست که تو را نشناسد و در برابر تو به جهالت و حقارت خویش پی نبرد؟ کیست که تو را که مادر نوری و دختر آفتاب، نشناسد؟!
فاطمه علیه السلام !
هنوز که هنوز است، غدیر چشم های توست که بر برکه مهتاب موج میزند.
فاطمه علیه السلام !
چه قدر به کوچه ها خیره شدی تا آمدن علی علیه السلام را با اشکهای خویش به نظاره بنشینی؟
فاطمه علیه السلام !
چه قدر تنهایی ات را به گوشه چادرت گرهزدی که هنوز که هنوز است، هزار مرثیه بغض وانشده در گلوی ما گره خورده است؟
فاطمه علیه السلام !
چه قدر نشستی و منتظر آمدن علی علیه السلام شدی و چشم به راه کوچه کوچه اشکهای خویش، که تو غیرت ولایتی.
تمام کوچه های نَفَس گیر را در زیر گامهایت پشت سر نهادی تا علی علیه السلام را رو در روی اشک های خویش نکنی.
فاطمه علیه السلام !
کدام بغض است و کدام زخم که در دل نهفتی و هیچ نگفتی؟!
کدام داغ است که هنوز که هنوز است به سینه ات میکوبد؟!
فاطمه علیه السلام !
عاطفه ات را در کجای بقیع به خاک سپرده ای که قدم به قدم، بوی مهربانی مالامال تو مسجد النبی را غرق در شکفتن ملموس یاسها کرده است؟!
ای مادر پدر! آتش به عاطفه ات زدند، امّا هیچ دستی نتوانست فاصله سوز تو و علی علیه السلام شود.
ای مادر عاشورا!
نفرین بر آنانی که نفهمی خویش را بیرق بادهای هرزه کردند و آتش خیانت و خفت را برافروختند و خود در این حماقت واپسین خویشتن سوختند.
فاطمه علیه السلام !
چگونه از تو نگویم و با تو نسوزم که آتش، دیر زمانی است زمزمه سوختن تو را میکند و نفرین سرخ خویش را نثار آنانی میکند که تو را دیدند و شرم نکردند.
نفرین سرخ آتش بر چهرههایی که چکیده چرک بودند و خلاصه خفت و شالوده شرارت.
ای یاس نیلوفری! ای بهشت پیامبر! ای مهربانی مالامال محمد صلی الله علیه و آله ! سلام بر تو که خلوتگه راز پدر بودی و دمساز تنهایی علی علیه السلام .
پیامبر صلی الله علیه و آله پی در پی تو را میبوسید و گل های لبخند را از لبان تو میچید که این ذکر زمزمه لبان محمد صلی الله علیه و آله بود که: «إذَا اشَتقتُ إِلی الْجَنَّةِ قَبَّلتُ نَحر فاطمه علیه السلام ؛
آن گاه که اشتیاق بهشت در قلبم آشکار میشود، گلوی فاطمه علیه السلام را میبوسم.
فاطمه علیه السلام !
ای که شیفته شفاعتی و آشفته شهادت! تو بودی که همواره صدایت در خطابه بلند و رسای رسالت و حقیقت جاری بود و کدام کینه توز بود که این همه لطافت و سادگی را بر تو تحمل نکرد!
فاطمه علیه السلام ! درود بر تو که سجاده ات جادهای است که تا همیشه امتداد دارد و عطر روشن ولایت را در کورسوی زمان میپراکند.
فاطمه علیه السلام ! درورد بر تو ای زیبنده زیبایی! ای زلال ترین شباهت به پدر!
محمد کامرانی اقدام