اول ـ حماد بن عيسى كوفى بصرى
از اصحاب اجماع است وزمان چهار امام را درك كرده ودر ايام حضرت جواد عليه السلام سنه دويـسـت ونـه رحـلت كـرده، ودر حـديـث، مـتـحـرّز ومحتاط بوده ومى گفت كه من هفتاد حديث از حضرت صادق عليه السلام شنيدم وپيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضى از آن احايث شـك بـر مـن وارد مـى شـد تـا اقـتـصار كردم بر بيست حديث. وحماد مذكور همان است كه از حـضـرت كـاظم عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند حق تعالى اورا روزى فرمايد خانه وزوجه واولاد وخادم وحج در هر سال، حضرت گفت:
(اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْهُ دارا وَ زَوْجَةً وَ وَلَدا وَ خادِما وَالْحَجَّ خَمْسينَ سَنَةَ).
دعـا كـرد كـه حـق تـعـالى اورا روزى فـرمـايد خانه وزوجه واولاد وخادم وپنجاه حج و تما، روزى اوشد وپنجاه مرتبه حج كرد وچون خواست كه حج پنجاه ويكم كند همين كه به وادى قـنـات رسـيـد خـواسـت غسل احرام كند به آب سيل غرق شد واو غريق حجفه است وقبرش به سياله است رحمه اللّه.(1)
دوم ـ ابـوعـبـداللّه عـبـدالرحمن بن الحجاج البَجَلىِّ الكُوفى بَيّاعُ السّابرى مَرْمِىُّ ثِقَةٌ جَليلُالْقَدْر
اسـتـاد صـفـوان بـن يـحـيـى واز اصحاب صادق وكاظم عليهما السلام ورجوع به حق كرده ومـلاقـات كـرده حـضـرت رضـا عـليـه السـلام را ووكيل حضرت صادق عليه السلام بوده ووفـات كـرده در عـصـر حـضـرت رضـا عـليه السلام بر ولايت. وروايت شده كه حضرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام شـهادت بهشت براى اوداده، (2) وحضرت صادق عـليـه السـلام بـه وى فـرمـوده كـه تـكـلم كـن بـا اهـل مدينه همانا من دوست مى دارم كه در رجـال شـيـعه مانند تورا ببينم.(3) وهم از آن جناب مروى است كه هركه مرد در مـديـنـه حق تعالى اورا مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت. واز جمله ايشان است يحيى بن حبيب وابوعبيده حذّاء وعبدالرحمن بن حجاج.(4)
اما آن خبرى كه از ابوالحسن مروى است كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را و فرمود: اِنَّهُ لَثـَقـيـلٌ عـَلَى الْفـُؤ ادِ، (5) شـايـد مـراد از ثـقـالت اوبـر دل، دل مـخـالفـين باشد، يا آنكه مراد آن است كه از براى اوموقعى است در نفس، يا آنكه ثـقـالت اوبه جهت ملاحظه اسم اوباشد؛ چه آنكه عبدالرحمن اسم ابن ملجم است وحجاج اسم حـجـاج بـن يـوسـف ثـقـفـى، ومـسـلّم اسـت كـه اسامى مبغضين اميرالمؤ منين عليه السلام نزد اهـل بـيـت آن حـضـرت بـلكـه نـزد شـيـعـيـان ودوسـتـانـش، ثقيل ومكروه است.
سـبـط ابـن جوزى در (تذكره) در ذكر اولاد عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب گفته كه هيچ كس از بنى هاشم فرزند خود را معاويه نام ننهاد مگر عبداللّه بن جعفر، و چون اين نـام را بـر اولاد خـود گـذاشـت بـنـى هـاشـم ترك اونمودند وبا اوتكلم نكردند تا وفات كرد.(6)
لكـن مـخـفـى نماند: چنانكه گفته شد نام عبدالرحمن نزد شيعيان اميرالمؤ منين عليه السلام ثـقـيـل اسـت واما دشمنان آن حضرت از اين اسم خوششان مى آيد. همانا روايت شده از مسروق كه گفت: وقتى در نزد حميراء نشسته بودم وحديث مى كرد مرا كه ناگاه غلامى را ندا كرد كه سياه بود، وبه اوعبدالرحمن مى گفت، چون غلام حاضر شد حميراء روكرد به من وگفت: مـى دانـى بـراى چـه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم؟ گفتم: نه، گفت: از اين جهت محبت ودوستى من با عبدالرحمن ابن ملجم.(7)
سوم ـ عبداللّه بن جندب بجلى كوفى ثقه جليل القدر عابد
از اصـحـاب حـضـرت كـاظـم ورضـا عـليـهـمـا السـلام ووكـيـل ايـشـان است. شيخ كشى روايت كرده كه حضرت ابوالحسن عليه السلام قسم خورد كـه راضـى اسـت از اوو هـمـچـنـيـن پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم وخداوند تعالى.(8) وهـم فـرمـوده كـه عـبـداللّه بن جندب از مخبتين است، (9) يعنى از كسانى كه حق تعالى در حق ايشان
فـرمـوده: (وَ بـشِّر المـُخـْبِتينَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم) (10) وبشارت بده فروتنان ومتواضعان را كه در درگاه ما آرميده ومطمئن اند آنانكه چون ذكـر خـدا شـود نـزد ايـشـان، بـتـرسـد دلهـاى ايـشـان از هـيـبـت جـلال ربـانى وطلوع انوار عظمت سبحانى ويا هرگاه تخويف كرده شوند به عذاب وعقاب الهى، دلهاى ايشان خائف وهراسان شود.
وروايـت شـده از ابـراهـيـم بن هاشم كه گفت: من عبداللّه بن جندب را ديدم در موقف عرفات وحال هيچ كس را بهتر از اونديدم پيوسته دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بود وآب ديـده اش بـر روى اوجـارى بـود تـا به زمين مى رسيد، چون مرد فارغ شدند گفتم: وقـوف هـيـچ كـس را بـهـتـر از وقوف تونديدم، گفت: به خدا سوگند كه دعا نكردم مگر برادران مؤ من خود را زيرا كه از حضرت امام موسى عليه السلام شنيدم كه هركه دعا كند از بـراى بـرادران مـؤ مـن خـود در غـيبت اواز عرش به اوندا رسد كه از براى توصد هزار بـرابـر اوباد، پس من نخواستم كه دست بردارم از صد هزار برابر دعاى ملك كه البته مـستجاب است براى يك دعاء خود كه نمى دانم مستجاب خواهد شد يا نه.(11) وقـرار داد اوبـا صـفـوان بـن يـحيى بيايد در ذكر صفوان در اصحاب حضرت رضا عليه السلام. واوهمان است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام براى اونوشته دعاى سجده شـكـر مـعـروف (اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ) را كه در (مصباح شيخ طوسى) وغيره است.(12)
وروايـت شـده كـه وقتى عبداللّه بن جندب عريضه اى خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلام نـوشت ودر آن عرض كرد كه فدايت شوم! من پير شدم وضعف وعجز پيدا كردم از بسيارى از آنـچـه كه قوت داشتم بر آن ودوست دارم فدايت شوم كه تعليم كنى مرا كلامى كه مرا به خداوند نزديك كند وفهم وعلم مرا زياد كند، حضرت در جواب اورا امر فرمود كه بسيار بخواند اين ذكر شريف را:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ).(13)
در (تـحـف العـقـول) وصـيـتـى طـولانـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده كه به عبداللّه بن جندب فرموده ومشتمل است بر وصايا نافعه جليله كه ما در ذكـر مـواعـظ ونـصـايـح حـضـرت صـادق عـليـه السـلام چـنـد سـطـر از آن نـقـل كرديم.(14) وبالجمله؛ جلالت شاءن عبداللّه بن جندب زياده از آن است كه ذكر شود. وروايت شده كه بعد از فوت اوعلى بن مهزيار رحمه اللّه در مقام اوبرقرار شد.
چهارم ـ ابومحمّد عبداللّه بن المُغِيْره بَجَلىّ كوفى ثقه
از فـقـهاى اصحاب است واحدى عديل اونمى شود از جهت جلالت ودين وورع و روايت كرده از ابوالحسن موسى عليه السلام. شيخ كشى گفته كه اوواقفى بوده و رجوع كرده به حق، وورايـت كـرده از اوكـه گـفـت: مـن واقـفـى بـودم وحـج گـذاشـتـم بـر ايـن حـال، پس چون به مكه رفتم خلجان كر در سينه ام چيزى پس چسبيدم به ملتزم ودعا كردم وگفتم: خدايا! تومى دانى طلب واراده مرا پس ارشاد كن مرا به بهترين دينها، پس در دلم افـتـاد كـه بـروم نـزد حضرت رضا عليه السلام، پس رفتم به مدينه و ايستادم بر در خـانـه آن حـضـرت وگـفـتـم بـه غـلام آن حـضـرت، بـگـوبـه مـولايـت مـردى از اهـل عـراق بـر در سـرا اسـت، پـس شـنـيـدم نـداى آن حـضـرت را كـه فـرمـود: داخـل شـو، اى عبداللّه بن مغيره! پس داخل شدم همين كه نظرش به من افتاد فرمود: خداوند دعـاى تـورا مـسـتجاب كرد وهدايت كرد تورا به دين خود، من گفتم: شهادت مى دهم كه تو حـجـت خـدايـى بر من وامين اللّه بر خلقى.(15) وعبداللّه بن مغيره از اصحاب اجـمـاع اسـت، وگـفـتـه شـده كـه سى كتاب تصنيف كرده از جمله كتاب وضوء وكتاب صلاة بـوده.(16) واز (كـتـاب اخـتـصـاص) نـقل شده كه روايت شده كه چون تصنيف كرد كتاب خود را وعده كرد با اصحاب خود كه آن كتاب را بخواند بر ايشان در يكى از زاويه هاى مسجد كوفه، وبرادرى داشت كه مخالف مـذهـب اوبـود، پـس چـون اصـحاب جمع شدند براى شنيدن آن كتاب، برادرش آمد ودر آنجا نـشـسـت عـبـداللّه بـه مـلاحـظـه بـرادر مـخـالفـش گـفت با اصحاب خود كه امروز برويد! وبـرادرش گـفـت: كـجـا بـرونـد به درستى كه من نيز آمدم براى همان جهت كه آنها آمدند، عـبـداللّه گـفـت: مگر براى چه آمدند؟ گفت: اى برادر! در خواب ديدم كه ملائكه از آسمان فـرود مـى آمـدنـد گـفـتـم بـراى چـه اين ملائكه فرود مى آيند، شنيدم كه گوينده اى گفت فرود آمدند كه بشنوند آن كتابى را كه بيرون آورده عبداللّه بن مغيره پس من نيز بيرون آمـدم بـراى ايـن ومـن تـوبـه مـى كـنـم بـه سـوى خـدا از مـخالفت خود، پس عبداللّه مسرور شد.(17)
پنجم ـ عبداللّه بن يحيى الكاهلى الكوفى برادر اسحاق
هـر دواز روات حـضـرت صـادق وكـاظـم عليهما السلام مى باشند وعبداللّه وجاهت داشت نزد حـضـرت كـاظـم عـليـه السلام وآن حضرت سفارش اورا به على بن يقطين كرده بود وبه اوفـرمـوده بـود كـه ضـمـانـت كـن بـراى مـن كـفـالت كـاهـلى وعـيـال اورا تـا ضـامـن شـوم بـراى تـوبـهـشـت را، عـلى قـبـول كـرد وپـيـوسـته طعام وپول وساير نفقات شهريه براى ايشان مى داد وچندان بر كـاهـلى نعمت عطا مى كرد كه عيالات و قرابات اورا فرومى گرفت وايشان مستغنى بودند تا كاهلى وفات كرد. وكاهلى قبل از وفات خود به حج رفت وخدمت حضرت امام موسى عليه السـلام وارد شـد، حـضـرت بـه اوفـرمـود عـمـل خـيـر بـه جـا آور در ايـن سـال، يـعـنـى اهـتـمـامـت در عـمـل خـيـر زيـادتـر بـاشـد هـمـانـا اجـل تونزديك شده، كاهلى گريست، حضرت فرمود: براى چه مى گويى؟ گفت: براى آنـكـه خـبـر مـرگ به من دادى، فرمود: بشارت باد تورا! تواز شيعيان مايى وامر توبه خـيـر اسـت، راوى گـفـت كـه بـعـد از ايـن زنـده نـمـاند عبداللّه مگر زمان كمى، پس وفات كرد.(18)
ششم ـ على بن يقطين كوفى الا صل بغدادى المسكن
ثـقـه جـليـل القدر از اجلاء اصحاب ومحل توجه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است وپدرش يقطين از وجوه دعاة عباسيين بود، ودر زمان مروان حمار در محنت عظيم بود؛ چه آنكه مـروان در طـلب اوبـود واواز وطـن فـرار كـرده ومـختفى بود ودر سنه صد وبيست وچهار در كـوفـه عـلى پـسـرش متولد شد، زوجه يقطين با دوپسران خود على وعبيد فرزندان يقطين نـيـز از تـرس مـروان به جانب مدينه فرار كردند و پيوسته مختفى بودند تا مروان به قـتـل رسـيـد ودولت عـبـاسـيـيـن ظهور كرد، آنگاه يقطين خود را ظاهر كرد وزوجه اش نيز با پـسـرانـش بـه وطـن خـود كـوفـه عـود نمودند و يقطين در خدمت سفاح ومنصور بود، با اين حـال شـيـعـى مـذهـب وقـائل بـه امـامـت بـود وهـكـذا پـسـرانـش وگـاهـگـاهـى امـوال بـه خـدمـت حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام حمل مى كرد ونزد منصور ومهدى از براى يقطين سعايت كردند، حق تعالى اورا از كيد وشرّ ايـشـان حـفـظ كـرد ويـقـطين بعد از على به نه سال زنده بود ودر سنه صد وهشتاد وپنج وفـات نـمـود، وامـا عـلى پـسـرش، پـس اورا در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مـنزلتى عظيم ومرتبتى رفيع بود وحضرت بهشت را از براى اوضامن شده بود، ودر چند روايـت اسـت كـه آن حـضـرت فـرمـوده: ضـمـنـت لعـلىّ بـن يـقـطـيـن ان لاتـمـسـّه النـّار ابدا.(19)
از داود رقـىّ روايـت شـده كه خمن روز نحر، يعنى عيد قربان خدمت حضرت موسى بن جعفر عـليـه السـلام شـرفـيـاب شـدم آن حـضـرت ابـتـدا فـرمـود كـه نـگـذشـت در دل مـن احـدى در وقتى كه در موقف عرفات بودم مگر على بن يقطين وپيوسته اوبا من بوده يعنى در نظر من ودر قلب من بود واز من مفارقت نكرد تا افاضه كردم. ونيز روايت شده كه در يـك سـال در مـوقـف عرفات احصا كردند صد وپنجاه نفر را كه از براى على بن يقطين تـلبـيـه مـى گـفـتـنـد، وايـشـان كـسـانـى بـودنـد كـه عـلى بـه ايـشـان پول داده بود وبه مكه روانه كرده بود.
وروايـت شـده كـه عـلى در زمـان طـفـوليـت خـود بـا برادرش عبيد خدمت حضرت صادق عليه السـلام رسيد وعلى در آن وقت گيسوانى بر سر داشت حضرت فرمود كه صاحب گيسوان را نـزد مـن آوريـد. پـس نـزديك آن حضرت آمد، آن جناب اورا در بر گرفت ودعا كرد براى اوبه خير وخوبى. واحاديث در فضيلت على بن يقطين بسيار وارد شده.(20)
ووقـتـى بـه حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام شـكـايـت كـرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست ومصاحبت ووزارت هارون الرشيد، حضرت فرمود:
(يـا عـَلِىُّ! اِنَّ للّهِ تـَعالى اَوْلِياء مَعَ اَوْلياء الظَّلَمَةِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِيائِه وَ اَنْتَ مِنْهُمْ يا عَلِىُّ)؛ يعنى از براى خداوند تعالى اوليائى است با اولياء ظلمه تا دفع كـنـد بـه واسـطـه ايـشـان ظلم واذيت را از اولياء خود، تواز ايشانى اى على.(21)
(وَ فِى الْبِحار عَنْ كِتابِ حُقُوقِ الْمُؤ مِنينَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَاءْذَنَ عَلِىُّ بْنِ يَقْطينَ مـَوْلاىَ الْكـاظِمَ عليه السلام فى تَرْكَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ يَاءْذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَيْه السَلامِ: لاتـَفـْعـَلَ فـَاِنَّ لَنـابـِك اُنـْسـا وَ لاِخـْوانـِكَ بِكَ عِزَّا وَ عَسى اَنْ يَجْبِرَ اللّهُ بِكَ كَسرا وَ يَكْسِرَ بِكَ نائِرَةَ الْمُخالِفينَ عَنْ اَوْلِيائِهِ، يا عَلِىُّ! كَفّارَةُ اَعْمالِكُمْ اَلاِحْسانُ اِلى اِخْوانِكُمْ اءَضْمِنْ لى واحِدَةً وَ اَضْمِنُ لَكَ ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْليائنا اِلاّ قَضَيْتَ حـاجـَتَهُ وَ اَكْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَكَ اَنْ لايُضِلَّكَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَدا وَ لايَنالَكَ حَدُّ سَيْفٍ اَبَدا وَ لايـَدْخُلَ الْفَقْرُ بَيْتَكَ اَبَدا يا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه عليه وآله وسلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ).(22)
(وَ عـَنْ اِبـْراهـيـم بـْنِ اَبى مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِىّ بْنُ يقْطينَ قُلْتُ لاَبىِ الْحَسَنِ عليه السـلام مـا تـَقـولُ فـى اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ عليه السلام: اِنْ كُنْتَ لابُدَّ فاعِلا فَاتَّقِ اَمْوالَ الشـّيـعـَةِ قـالَ فـَاخْبِرْنِى عَلىُّ اَنَّهُ كانَ يُجْبيها مِنَ الشّيعَةِ عَلانِيَةً وَ يَرُدُّها عَلَيْهِم فِى السِّرِّ).(23)
وعـلامـه مـجـلسـى رحـمه اللّه در (بحار) از كتاب (عيون المعجزات) روايت كـرده كـه وقـتـى ابراهيم جمال كه يكى از شيعيان بوده خواست خدمت على بن يقطين برسد چـون ابـراهيم ساربان بود وعلى بن يقطين وزير بود وبه حسب ظاهر شاءن ابراهيم نبود كـه بـر عـلى وارد شـود، لهـذا اورا راه نـداد، واتـفـاقـا در هـمـان سـال عـلى بن يقطين به حج مشرف شد در مدينه خواست خدمت موسى بن جعفر عليه السلام شرفياب شود حضرت اورا راه نداد!
روز دوم در بـيـرون خـانـه، على آن حضرت را ملاقات نمود وعرضه داشت كه اى سيد من! تـقـصـيـر مـن چـه بود كه مرا راه نداديد؟ فرمود: به جهت آنكه راه ندادى برادرت ابراهيم جـمـال را وحـق تـعـالى ابـا فـرمـود از آنـكـه سـعـى تـورا قبول فرمايد مگر بعد از آنكه ابراهيم تورا عفونمايد، على گفت، گفتم: اى سيد ومولاى مـن! ابـراهـيـم را مـن در ايـن وقـت كـجـا ملاقات كنم من در مدينه ام اودر كوفه است؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها بروبه بقيع بدون آنكه كسى از اصحاب وغلامان توبفهمند در آنجا شترى زين كرده خواهى ديد آن شتر را سوار مى شوى وبه كوفى مى روى، على شب بـه بـقـيـع رفـت وهـمـان شـتـر را سـوار شـد بـه انـدك زمـانـى در خـانـه ابـراهـيـم جمال رسيد شتر را خوابانيد ودر را كوبيد، ابراهيم گفت: كيست؟
گـفـت: على بن يقطين! ابراهيم گفت على بن يقطين در خانه من چه مى كند؟ فرمود: بيرون بـيـا كـه امـر مـن عـظـيـم اسـت وقـسـم داد اورا كـه اذن دخـول دهـد، چـون داخـل شـد گـفـت: اى ابـراهـيـم! آقـا ومـولى ابـا فـرمـود كـه عمل مرا قبول فرمايد مگر آنكه تواز من بگذرى، گفت: غَفَرَ اللّهُ لَكَ، پس على بن يقطين صـورت خـود را بـر خـاك گـذاشـت و ابـراهـيـم را قـسـم داد كـه پـا روى صورت من گذار وصورت مرا زير پاى خود بمال! ابراهيم امتناع نمود وعلى اورا قسم داد كه چنين كند، پس ابراهيم پا بر صورت على گذاشت ورخ اورا زير پاى خود بماليد وعلى مى گفت: (اَللّهـُمَّ اَشـْهـَدْ)؛ خدايا توشاهد باش. پس بيرون آمد وسوار شد وهمان شب به مدينه بـرگـشـت وشـتـر را بـر در خـانه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام خوابانيد آن وقت حـضـرت اورا اذن داد وبـر آن جـنـاب وارد شـد وحـضـرت از اوقـبـول فـرمـود.(24) از ملاحظه اين حديث معلوم مى شود كه حقوق اخوان به چه اندازه است.
واز عبداللّه بن يحيى الكاهلى روايت است كه من نزد حضرت امام موسى عليه السلام بودم كه روكرد على بن يقطين به آمدن، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود وفرمود: هر كه مسرور مى شود از اينكه ببيند مردى از اصحاب پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم پـس نـظـر كـنـد به اين كس كه روكرده به آمدن، پس يكى از آن جماعت گفت پس على بن يـقـطـيـن رد ايـن حـال از اهـل بـهـشـت است، حضرت فرمود: اما من پس شهادت مى دهم كه اواز اهـل بـهـشـت اسـت.(25) ودر عـبداللّه بن يحيى الكاهلى گذشت كفالت على بن يقطين از اووعيال او به امر حضرت كاظم عليه السلام، وفات كرد على بن يقطين در زمان حـضرت امام موسى عليه السلام در سنه صد وهشتاد وحضرت محبوس بود وبعضى گفته انـد كـه وفـاتش در سنه صد وهشتاد ودوبوده. واز يعقوب بن يقطين روايت است كه گفت: شـنـيدم از ابوالحسن خراسانى عليه السلام كه فرمود همانا على بن يقطين گذشت و رفت از دنيا وصاحبش يعنى امام موسى عليه السلام از اوراضى بود.(26)
هفتم ـ مفضل بن عمر كوفى جعفى
شـيـخ نـجـاشـى وعـلامـه اورا فـاسـد المـذهـب ومـضطرب الرّواية نگاشته اند (27) وشـيـخ كـشى احاديثى در مدح وقدح اوذكر فرموده (28) و در (ارشاد مـفـيـد عـ(عبارتى است ك دلالت بر توثيق اودارد، (29) واز (كتاب غيبت شيخ) معلوم مى شود كه اواز قوام ائمه وپسنديده نزد ايشان بود وبر منهاج ايشان از دنـيـا گـذشته وهم دلالت دارد بر جلالت ووثاقت اوبودن اواز وكلاء حضرت صادق عليه السلام وكاظم عليه السلام، (30) وكفعمى اورا از بوابين ائمه شمرده.
ودر (كافى) است كه مابين ابوحنيفه سائق الحاج ودامادش در باب ميراثى مشاجره ونـزاع بـود مـفـضـل بـر ايـشـان بـگـذشـت چـون مـشـاجـره ايـشـان را بـديـد ايـشـان را به مـنـزل بـرد ومـابـيـن ايـشـان اصـلاح كـرد بـه چـهـارصـد درهـم وآن مـال را از خـودش داد وگفت اين مال از خود من نيست بلكه حضرت صادق عليه السلام نزد من مـالى گـذاشـتـه كـه هـرگـاه بـيـن دونـفـر از شـيـعـيـان نـزاع شـود مـن اصـلاح كـنـم ومال المصالحه را از مال آن حضرت بدهم.(31) واز محمّد بن سنان مروى است كـه حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـه مـن فـرمـود: اى مـحـمـّد! مـفـضـل انـس و مـحـل اسـتـراحـت مـن اسـت وَ اَنـْتَ اُنـْسـُهـُمـا وَ اَسـْتـِراحـُهـُمـا؛ وتـوانـس ومحل استراحت حضرت رضا وجواد عليهما السلام مى باشى.(32) واز موسى بـن بـكـر روايـت اسـت كـه چـون خـبـر فـوت مـفـضل به حضرت موسى عليه السلام رسيد فرمود: خدا رحمت كند اورا، اووالدى بود بعد از والد وهمانا اوراحت شد.(33)
در (بـحـار) از (كـتـاب اخـتـصـاص) نـقـل كـرده كـه روايت كردكه از عبداللّه بن فضل هاشمى كه گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم كه مفضل بن عمر وارد شد، حضرت اورا چون بديد به صورت اوخنديد وفـرمـود: بـه نـزد مـن بـيـا اى مـفـضـل، قسم به پروردگار من كه من دوست مى دارم تورا ودوسـت مـى دارم كـسـى كه تورا دوست مى دارد اگر مى شناختند جميع اصحاب من آنچه تو مـى شـنـاخـتـى دونـفـر مـخـتـلف نـمـى شـدنـد، مـفـضـل گـفـت: يـابـن رسـول اللّه! گـمـان نـمـى كـنـم كـه مـرا بـالاتـر از مـنـزل خـودم فـرود آوريـد. فرمود: بلكه منزل دادم تورا به منزلتى كه خدا تورا فرود آورده بـه آنجا، پس گفت: يابن رسول اللّه! چه منزلتى دارد جابر بن يزيد نزد شما؟ فـرمـود: مـنـزلت سـلمان نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم، گفتم: چيست منزلت داود بـن كـثـيـر رقـىّ نـزد شـمـا؟ فـرمـود: بـه مـنـزلت مـقـداد اسـت از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم.
راوى گـويـد: پـس حـضـرت روكـرد بـه مـن وفـرمـود: اى عـبـداللّه بـن مفضل! به درستى كه خداوند تبارك وتعالى خلق كرد ما را از نور عظمت خود وغوطه داد ما را بـه رحمت خود وخلق كرد ارواح شما را از ما پس ما آرزومند ومايليم به سوى شما وشما آرزومـنـد ومـايـليـد بـه سـوى مـا، بـه خـدا قـسـم كـه اگـر كـوشـش كـنـنـد اهل مشرق ومغرب كه زياد كنند در شيعيان ما يك مرد وكم كنند از ايشان يك مرد نتوانند اين را وهـمـانـا ايـشـان مـكـتـوب انـد نـزد مـا بـه نـامـهايشان ونامهاى پدرانشان وعشيره هايشان و نـسـبـهـايـشان، اى عبداللّه بن مفضل! واگر بخواهى نشان دهم اسم تورا در صحيفه مان، پس طلبيد صحيفه را وگشود آن را ديدم كه آن سفيد است واثر نوشته در آن نيست، گفتم: يـابـن رسـول اللّه؛ در ايـن صحيفه اثر نوشته نمى بينم، حضرت دست خود را بر آن مـاليد نوشته هاى در آن را ديدم ويافتم در آخر آن اسم خودم را پس سجده شكر براى خدا به جا آوردم.(34)
مـؤ لف گـويـد: كـه چـون حـديـث نـفـيـس بـود مـن تـمـام آن را نـقـل كـردم الى غـيـر ذلك. وامـا روايـات قـدح در مـفـضـل مـثـل آنـكـه روايـت شـده كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـه اسـمـاعيل بن جابر، فرمود: برونزد مفضل وبه اوبگواى كافر، اى مشرك! چه مى خواهى از پـسر من، مى خواهى اورا به قتل آورى. يا آنكه در سفر زيارت حضرت امام حسين عليه السـلام چـون چـهـار فرسخ از كوفه دور شدند وقت نماز صبح شد رفقاى اوپياده شدند نماز خواندند پس به اوگفتند چرا پياده نمى شوى كه نماز بخوانى؟ گفت: من نمازم را خـوانـدم پـيـش از آنـكـه از مـنـزلم بـيـرون شـوم وامـثـال ايـن روايـات قـابـل مـعـارضـه بـه اخـبـار مـدح نـيستند. وشيخ ما در خاتمه (مستدرك) كلام را در حـال اوبـسـط داده واز روايات قدح در اوجواب داده.(35) وكسى كه رجوع كند بـه (تـوحيد مفضل) كه حضرت صادق عليه السلام براى اوفرموده خواهد دانست كـه مـفـضـل نـزد آن حـضـرت مـرتـبـه و مـنـزلتـى عـظـيـم داشـتـه وقـابـل تـحـمـل علوم ايشان بوده، و(توحيد مفضل) رساله بسيار شريفى است كه سـيد بن طاوس رحمه اللّه فرموده كه هر كه سفر مى رود آن را با خود همراه بردارد، ودر (كشف المحجة) به پسرش وصيت فرموده كه در آن نظر كند وعلامه مجلسى رحمه اللّه آن رسـاله را بـه فـارسـى تـرجـمه كرده كه عوام از آن انتفاع برند، ودر (تحف العـقـول) بـعـد از ابـواب مـواعـظ ائمـه عـليـهـم السـلام، بـابـى در مـواعـظ مـفـضـل بـن عـمـر ذكـر كـرده ومـواعـظ شـافـيـه اى از او نقل كرده كه اكثرش را از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده.(36)
هشتم ـ ابومحمّد هشام بن الحكم مولى كنده
كـه از اعـاظـم ائمـه كـلام واز ازكـياى اعلام است وهميشه به افكار صادقه وانظار صائبه تـهـذيـب مـطـالب كـلامـيه وترويج مذهب اماميه مى نمود، مولدش كوفه ومنشاءش به واسط وتـجـارتـش بـه بغداد بوده ودر آخر عمر نيز منتقل به بغداد شد، وروايت كرده از حضرت صـادق ومـوسـى عليهما السلام وثقه است ومدايح عظيمه از اين دوامام براى اوروايت شده. ومردى حاضر جواب ودر علم كلام بسيار حاذق وماهر بوده (وَ كانَ مِمَّنْ فَتَقَ الْكَلامِ فى الاِمامَةِ وَ هَذَّبَ الْمَذْهَب بِالنَّظَرِ) ودر سنه صد وهفتاد ونه در كوفه وفات كرد واين در ايـام رشـيـد بوده وحضرت رضا عليه السلام بر اوترحم فرموده وابوهاشم جعفرى خدمت حـضـرت جـواد عـليـه السلام عرضه مى كند كه چه مى فرماييد در هشام بن حكم؟ فرمود: رحمت كند خدا اورا (ما كانَ اَذَبَّهُ عَنْ هذِهِ النّاحِيَةِ)؛ چه بسيار اهتمام مى نمود در دفع شبهات مخالفين از اين ناحيه، يعنى از فرقه ناجيه.(37)
شـيـخ طـوسـى رحـمـه اللّه فـرموده كه هشام بن حكم از خواص سيد ما ومولاى ما امام موسى عليه السلام است ودر اصول دين وغيره مباحثه بسيار با مخالفين كرده.(38) علامه فرموده كه رواياتى در مدح اووارد شده وبخلاف آن نيز احاديثى وارد شده كه ما در (كـتـاب كـبـيـر) خود ذكر كرديم واز آن جواب داديم واين مرد نزد من عظيم الشاءن وبلند منزلت است، انتهى.(39)
فصل هفتم: در ذكر چند نفر از اعاظم اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام است
- بازدید: 5485